چه زیباست طپش های زندگی وقتی با منی ، وقتی آرام ترنم باران را بر گونه هایم پاک می کنی ،
مرا در آغوش می گیری و می فشاری ، دستان گرمت را بر سرم می کشی و آرام نجوا می کنی و من پر از آرامش می شوم .
بر قلبم گره ای میزنی محکم ،بر پایم زنجیری آهنین و من را از محبت پر می کنی و من باز از تو می گریزم.
مرا از دوباره خلق می کنی ، همچون کودکی از دل مادر.چه زیباست آن تنهایی که تو در آن قدم می زنی و تمام تنهایی را پر از عطر نفسهایت می کنی و کودکانه در تمام تنهایی به دنبالت می گردم و چه کودکانه غافل می شوم ازبودنت در تمام تنهایی...
جای پایت هنوز بر خاطره هایم خیس است . هنوز بر جاست ثانیه ای که در پرتگاه زندگی عاشقانه دستم را گرفتی ،
هنوز شبنم اشک هایت که دلسوزانه برای لغزش هایم بر تن سرد یاس می ریخت را به یاد دارم. و من تلاش یاس را برای نگه داشتن شبنم هایت ندیدم.
مرا ببخش که آسان پلک هایم را بر نهادم و تو را ندیدم...