نظریه ای هست که امثال برتراند راسل این نظریه را تعقیب می کنند.
اینها چون مادی مسلک هستند و هم درباره جهان، مادی فکر می کنند و هم انسان را یک موجود مادی می دانند، می گویند: این حرفها که غایت فعل، غیره باشد، احساسات غیردوستانه، اینها دروغ است، تعارف است هیچ وقت آدم احساسات غیردوستانه ندارد، هر کسی فقط خودش را می خواهد.
هیچ وقت نمی شود که انسان غایتش از فعل، کس دیگر باشد و بخواهد و هدف را خیر کس دیگر قرار بدهد.
کانت گفته است: وجدان اخلاقی. ما اصلا وجدان اخلاقی نداریم.
یا گفته است احساس تکلیف. احساس تکلیفی وجود ندارد. اصلاً وجدان دروغ است. آن دیگری گفته: زیبائی فعل. ما زیبائی و نازیبائی در فعل نمی فهمیم.
آن یکی گفته: زیبائی روح. ما روح زیبا و نازیبا سرمان نمی شود. آن یکی گفته: عقل مجرد و روح مجرد. اصلاً به روح مجرد قائل نیستیم. می گوئیم پس آیا به اخلاق قائل هستی یا نه؟ می گوید: بله، من به اخلاق هم قائل هستم (چون نمی شود کسی منکر اخلاق بشود).
می گوئیم پس اخلاق را بر چه اساسی توجیه می کنی؟ و اتفاقاً خودش از علمدارهای اخلاق است و عده ای گول حرفهایش را خورده اند و او را آدم انساندوستی می دانند و من مکرر گفته ام این آدم فلسفه اش برخلاف شعارهایش است.
شعار انساندوستی می دهد و در فلسفه خودش بر ضد انساندوستی حرف می زند.
اصلاً انساندوستی در فلسفه راسل دروغ محض است. می گوئیم اخلاق چیست؟ می گوید: اخلاق ترکیبی است از هوشیاری، و دوراندیشی با نفع طلبی.