بند اول:
صبح ازل چو خیمه برون از عدم زدند
آهنگ "کن" زپرده ساز قدم زدند
احمد که شد تعین ذات احد به میم
ازعشق او صحیفه هستی رقم زدند
از نور روی او صور هشت و چهار را
اندر حریم عرش به لوح حرم زدند
نقشی به خلوت ازهمه اغیار در حجاب
از بهر انس حوری جنت قلم زدند
ساقی چو ریخت جام بلا از خم الست
مست ارادتش همه جام نعم زدند
آمد به دیده ام که به حسنش نظر کند
خون شد دلم دمی که درآن زلف خم زدند
زآن انبیا بلا کش دیر بلا شدند
با پای شوق در طلب از سرقدم زدند
در دولت خراب چشم تو بر نقد قلب ما
ضرب حیات عشق تو بر نقش غم زدند
صوفی زعجب خرقه تقوا به آب داد
رندان تشنه لب زخرابات دم زدند
فیضش گرفته عالم امکان و ای دریغ
بر ما و مردمی که دم از بیش و کم زدند
زاهد مکن نصیحتم که به سر دفتر
قضا ما را نصیبه ازلی این رقم زدند
صبح ازل که تیغ ارادت کشیده بود
جام بلی نداده بلی را شنیده بود