صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12

موضوع: ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ

    هـــــوالطيــــف



    لبخند دره
    دست او آيا نخواهد چيد
    سيب را از شاخه اميد
    نونهال مهر را پر بار
    چشم او آيا نخواهد ديد؟
    - نه نخواهد ديد
    - دست او از شاخه اميد
    - ميوه شيرين نخواهد چيد
    ***
    باز مي گردد، دريغا بازگشت او
    نيشخند دره ها را تاب نتواند
    پيش طعن كوهها از شرم گشتن آب نتواند
    باز مي گردد و مي خواند :
    ‌ دره اي آغوش بگشوده
    جاودان آغوش بگشوده
    انتظارت چيست ؟
    كارت چيست ؟
    هان پذيرا ميشوي اين عابر آواره را در خويش ؟
    اين پريشان خورده سر بر سنگ را، دلريش ؟
    دره، آيا اين پريشان را ز درگاهت نمي راني ؟
    جاودان در گرمي آغوش خواموشت -
    نمي خواني ؟
    دره خاموش است
    دره سر تا پاي آغوش است
    *****
    (( 2 ))
    و سكوتي سرد و صامت
    در فضا گسترده سنگين بال
    ناگهان پژواك « واي » مرد در دره طنين افكند
    جغد زد شيون
    چرخ زد كركس
    دره زد لبخند


    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ





    به شادروان مهدي اخوان ثالث
    **********
    گلي جان سفره دل را
    برايت پهن خواهم كرد
    گلي جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز
    و گرنه من برايت شعرهاي ناب خواهم خواند

    در اينجا وقت گل گفتن
    زمان گل شنفتن نيست
    نهان در آستين همسخن ماري
    درون هر سخن خاري ست

    گلي جان در شگفتم از تو و اين پاكي روشن
    شگفتي نيست ؟
    كه نيلوفر چنين شاداب در مرداب مي رويد ؟

    از اينجا تا مصيبت راه دوري نيست
    از اينجا تا مصيبت سنگ سنگش
    - قصه تلخ جدائي ها
    سر هر رهگذرش مرگ عشق و آشنايي هاست
    از اينجا تا حديث مهرباني راه دشواري ست
    بيابان تا بيابانش پر از درد است
    ***
    مرا سنگ صبوري نيست
    گلي جان با توام
    سنگ صبورم باش!
    شبم را روشنائي بخش
    گلي، درياي نورم باش !




    امضاء


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ



    به آقاي حسين طباطبايي
    ******
    آه چه شام تيره اي، از چه سحر نمي شود
    ديو سياه شب چرا جاي دگر نمي شود

    سقف سياه آسمان سوده شده ست از اختران
    ماه چه، ماه آهني، اين كه قمر نمي شود

    واي ز دشت ارغوان، ريخته خون هر جوان
    چشم يكي به ماتم اينهمه تر نمي شود

    مادر داغدار من، طعنه تهنيت شنو
    بهر تو طعن و تسليت، گر چه پسر نمي شود

    كودك بينواي من، گريه مكن براي من
    گر چه كسي به جاي من، بر تو پدر نمي شود

    باغ ز گل تهي شده، بلبل زار را بگو:
    (( از چه ز بانگ زاغها، گوش تو كر نمي شود ))

    اي تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من
    ( بي همگان به سر شود، بي تو به سر نمي شود )


    امضاء


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ



    تشويش

    وقتي از قتل قناري گفتي
    دل پر ريخته ام وحشت كرد .
    وقتي آواز درختان تبر خورده باغ
    در فضا مي پيچد
    از تو مي پرسيدم :
    - (( به كجا بايد رفت ؟

    غمم از وحشت پوسيدن نيست
    غم من غربت تنهائي هاست
    برگ بيد است كه با زمزمه جاري باد
    تن به وارستن از ورطه هستي مي داد

    يك نفر دارد فرياد زنان مي گويد
    - (( در قفس طوطي مرد
    (( و زبان سرخش
    (( سر سبزش را بر باد سپرد

    من كه روزي فريادم بي تشويش
    مي توانست جهاني را آتش بزند
    در شب گيسوي تو
    گم شد از وحشت خويش


    امضاء


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ



    (( قلم ))
    پنداشت او
    - قلم
    در دستهاي مرتعشش
    باري عصاي حضرت موساست .

    مي گفت:
    اگر رها كنمش اژدها شود
    ماران و مورهاي
    اين ساحران رانده وامانده را
    - فرو بلعد
    مي گفت:
    وز هيبت قلم
    فرعون اگر به تخت نلرزد
    ديگر جهان ما به چه ارزد ؟
    ***
    بر كرسي قضا و قدر
    قاضي
    بنشسته با شكوه خدايان تند خو
    تمثيل روزگار قيامت
    انگشت اتهام گرفته به سوي او:
    برخيز!
    - از اتهام خود اينك دفاع كن
    اين آخرين دفاع
    پيش از دفاع زندگيت را وداع كن !
    مي گفت :
    امان دهيد
    تا آخرين سپيده
    تا آخرين طلوع زندگيم را
    نظاره گر شوم
    ***
    پيش از سپيده دم كه فلق در حجاب بود
    بر گرد گردنش اثري
    از طناب بود
    و چشمهاي بسته او غرق آب بود .
    ***
    در پاي چوب دار
    هنگام احتضار
    از صد گره، گرهي نيز وا نشد
    موسي نبود او
    در دستهاي او قلمش اژدها نشد


    امضاء


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ


    شيرسنگي
    اي شير، اي نشسته تو غمگين و سوكوار
    اي سنگ سرد سخت
    تا كي سوار پيكر تو كودكان كوي
    يكبار نيز نعره بكش
    غرشي برآر
    ***
    تا ديده ام تو را
    خاموش بوده اي
    در ذهن همگان
    بيگانه بوده اي و فراموش بوده اي
    ***
    در تو چرا صلابت جنگل نمانده است ؟
    در تو كنون مهابت از ياد رفته است
    در تو شكوه و شوكت بر باد رفته است
    ***
    باور كنم هنوز
    كز چشم وحش جنگل
    هر غرش تو باز ره خواب مي زند ؟
    باور كنم هنوز
    از ترس خشم تو
    شبها پلنگ از سر كهسار دور دست،
    دست طلب به دامن مهتاب مي زند ؟
    ***
    از آسمان سربي
    يكريز و تند ريزش باران است
    از چشم شير سنگي خونابه سرشك روان است
    ***
    اي شير سنگي، اي تو چنين واژگونه بخت
    اي سنگ سرد سخت
    همدرد تو منم
    من نيز در مصيبت تو
    گريه مي كنم .


    امضاء


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ


    ارزش انسان
    دشتهاي آلوده ست
    در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد

    در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟
    فكر نان بايد كرد
    و هوايي كه در آن
    نفسي تازه كنيم

    گل گندم خوب است
    گل خوبي زيباست
    اي دريغا كه همه مزرعه دلها را
    علف كين پوشانده ست

    هيچكس فكر نكرد
    كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست
    و همه مردم شهر
    بانگ برداشته اند
    كه چرا سيمان نيست
    و كسي فكر نكرد
    كه چرا ايمان نيست

    و زماني شده است
    كه به غير از انسان
    هيچ چيز ارزان نيست


    امضاء


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ


    با خويشتن نشستن ؛ در خويشتن شكستن
    ديگرزمان، زمانه مجنون نيست
    فرهاد،
    در بيستون مراد نمي جويد ،
    زيرا بر آستانه خسرو،
    بي تيشه اي به دست كنون سر سپرده است .
    در تلخي تداوم و تكرار لحظه ها،
    آن شور عشق
    - عشق به شيرين را،
    از ياد برده است .
    تنهاست گرد باد بيابان،
    تنهاست .
    و آهوان دشت،
    پاكان تشنگان محبت -
    چه سالهاست
    ديگر سراغ مجنون،
    - آن دلشكسته عاشق محزون رام را -
    از باد و از درخت نمي گيرند
    زيرا كه خاك خيمه ابن سلام را
    خادم ترين و عبدترين خادم
    - مجنون دلشكسته محزون است .
    در عصر تضاد، عصر شگفتي -
    ليلي
    - دلاله محبت مجنون است !!
    *****
    اي دست من به تيشه توسل جو،
    تا داستان كهنه فرهاد را،
    از خاطرات خفته برانگيزي .
    اي اشتياق مرگ
    در من طلوع كن .
    من اختتام قصه مجنون رام را
    اعلام مي كنم .


    امضاء


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ


    قصيده باران

    در شبان غم تنهايي خويش،
    عابد چشم سخنگوي توام .
    من در اين تاريكي،
    من در اين تيره شب جانفرسا،
    زائر ظلمت گيسوي توام .

    شكن گيسوي تو،
    موج درياي خيال .
    كاش با زورق انديشه شبي،
    از شط گيسوي مواج تو، من
    بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم .
    كاش بر اين شط مواج سياه،
    همه عمر سفر مي كردم .
    *****
    ...
    واي، باران؛
    باران؛
    شيشه پنجره را باران شست .
    از اهل دل من اما،
    - چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟

    آسمان سربي رنگ،
    من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
    مي پرد مرغ نگاهم تا دور،
    واي، باران،
    باران،
    پر مرغان نگاهم را شست .
    *****
    خواب روياي فراموشيهاست !
    خواب را دريابم،
    كه در آن دولت خواموشيهاست .
    من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم،

    و ندايي كه به من ميگويد :
    « گر چه شب تاريك است
    « دل قوي دار،
    سحر نزديك است

    دل من، در دل شب،
    خواب پروانه شدن مي بيند .
    مهر در صبحدمان داس به دست
    آسمانها آبي،
    - پر مرغان صداقت آبي ست -
    ديده در آينه صبح تو را مي بيند .

    از گريبان تو صبح صادق،
    مي گشايد پرو بال .
    تو گل سرخ مني
    تو گل ياسمني
    تو چنان شبنم پاك سحري ؟
    - نه؟
    از آن پاكتري .
    تو بهاري ؟
    - نه،
    - بهاران از توست .
    از تو مي گيرد وام،
    هر بهار اينهمه زيبايي را .

    هوس باغ و بهارانم نيست
    اي بهين باغ و بهارانم تو !
    *****
    ...
    در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!
    كاروانهاي فرومانده خواب از چشمت بيرون كن !
    باز كن پنجره را !

    تو اگر باز كني پنجره را،
    من نشان خواهم داد ،
    به تو زيبايي را .
    بگذر از زيور و آراستگي
    من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
    كه در آن شوكت پيراستگي
    چه صفايي دارد
    آري از سادگيش،
    چون تراويدن مهتاب به شب
    مهر از آن مي بارد .

    باز كن پنجره را
    من تو را خواهم برد؛
    به عروسي عروسكهاي
    كودك خواهر خويش؛
    كه در آن مجلس جشن
    صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس .
    صحبت از سادگي و كودكي است .
    چهره اي نيست عبوس .
    كودك خواهر من،
    امپراتوري پر وسعت خود را هر روز،
    شوكتي مي بخشد .
    كودك خواهر من نام تو را مي داند
    نام تو را ميخواند !
    - گل قاصد آيا
    با تو اين قصه خوش خواهد گفت ؟! -

    باز كن پنجره را
    من تو را خواهم برد
    به سر رود خروشان حيات،
    آب اين رود به سر چشمه نمي گردد باز؛
    بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز .
    باز كن پنجره را ! -
    - صبح دميد ! .
    *****
    ...
    گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
    يادگاران تواند .
    رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
    در تمام در و دشت
    سوكواران تواند .
    در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
    رفته اي اينك، اما آيا
    باز بر مي گردي ؟
    چه تمناي محالي دارم
    خنده ام مي گيرد !
    *****
    ...
    و چه روياهايي !
    كه تبه گشت و گذشت .
    و چه پيوند صميميتها،
    كه به آساني يك رشته گسست .
    چه اميدي، چه اميد ؟
    چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد .

    دل من مي سوزد،
    كه قناريها را پر بستند .
    كه پر پاك پرستوها را بشكستند .
    و كبوترها را
    - آه، كبوترها را ...
    و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد.
    *****
    در ميان من و تو فاصله هاست .
    گاه مي انديشم ،
    - مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري !

    تو توانايي بخشش داري .
    دستاي تو توانايي آن را دارد ؛
    - كه مرا،
    زندگاني بخشد .
    چشمهاي تو به من مي بخشد
    شور عشق و مستي
    و تو چون مصرع شعري زيبا،
    سطر برجسته اي از زندگاني من هستي.
    *****
    ...
    من به بي ساماني،
    باد را مي مانم .
    من به سرگرداني،
    ابر را مي مانم.

    من به آراستگي خنديدم .
    من ژوليده به آراستگي خنديدم .
    - سنگ طفلي، اما،
    خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت .
    قصه بي سر و ساماني من،
    باد با برگ درختان مي گفت .
    باد با من مي گفت :
    « چه تهي دستي، مَرد!
    ابرباورميكرد.
    *****
    من در آيينه رخ خود ديدم
    وبه تو حق دادم.
    آه مي بينم، مي بينم
    تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
    من به اندازه زيبايي تو غمگينم
    *****
    ...
    بي تو در مي يابم،
    چون چناران كهن
    از درون تلخي واريزم را.
    كاهش جان من اين شعر من است .
    آرزو مي كردم،
    كه تو خواننده شعرم باشي .
    - راستي شعر مرا مي خواني ؟ -
    نه، دريغا، هرگز،
    باورم نيست كه خواننده شعرم باشي .
    - كاشكي شعر مرا مي خواندي ! -
    *****
    ...
    گاه مي انديشم،
    خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
    آن زمان كه خبر مرگ مرا
    از كسي مي شنوي، روي تو را
    كاشكي مي ديدم .

    شانه بالا زدنت را،
    - بي قيد -
    و تكان دادن دستت كه،
    - مهم نيست زياد -
    و تكان دادن سر را كه،
    - عجيب ! عاقبت مرد ؟
    - افسوس !
    - كاشكي مي ديدم !

    من به خود مي گويم :
    « چه كسي باور كرد
    « جنگل جان مرا
    « آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
    *****
    ...
    با من اكنون چه نشستنها، خاموشيها،
    با تو اكنون چه فراموشيهاست .

    چه كسي مي خواهد
    من و تو ما نشويم
    خانه اش ويران باد !

    من اگر ما نشوم، تنهايم
    تو اگر ما نشوي،
    - خويشتني
    از كجا كه من و تو
    شور يكپارچگي را در شرق
    باز بر پا نكنيم

    از كجا كه من و تو
    مشت رسوايان را وا نكنيم .

    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزي
    همه بر مي خيزند

    من اگر بنشينم
    تو اگر بنشيني
    چه كسي برخيزد ؟
    چه كسي با دشمن بستيزد ؟
    چه كسي
    پنجه در پنجه هر دشمن دون
    - آويزد
    *****
    دشتها نام تو را مي گويند .
    كوهها شعر مرا مي خوانند .

    كوه بايد شد و ماند،
    رود بايد شد و رفت،
    دشت بايد شد و خواند .

    در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
    در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
    در من اين شعله عصيان نياز،
    در تو دمسردي پاييز - كه چه ؟

    حرف را بايد زد !
    درد را بايد گفت !
    سخن از مهر من و جور تو نيست .
    سخن از
    متلاشي شدن دوستي است ،
    و عبث بودن پندار سرور آور مهر
    ...
    *****
    سينه ام آينه اي ست،
    با غباري از غم .
    تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار .
    ...
    من چه مي گويم،آه ...
    با تو اكنون چه فراموشيها؛
    با من اكنون چه نشستنها، خاموشيهاست .

    تو مپندار كه خاموشي من،
    هست برهان فراموشي من .

    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزي
    همه برمي خيزند

    امضاء


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ღ.• ღديوان اشعار حميد مصدقღ.• ღ



    ديگر تبار تيره انسان براي زيست
    محتاج قصه هاي دروغين خويش نيست .
    ما ذهن پاك كودك معصوم را
    با قصه هاي جن و پري
    و قصرهاي نور
    آلوده مي كنيم .
    *****
    آيا هنوز هم،
    دلبسته كالسكه زريني ؟
    آيا هنوز هم،
    در خواب ناز، قصرهاي طلايي را
    - مي بيني ؟

    امضاء


  12. تشكر

    عهد آسمانى (28-10-2010)

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi