... شب است و شورشیدایی حیاتی ماندگار و میراث دار بر شانه های فرشتگانی از جنس جنت تشییع می شود و تو می خواهی حنجره ات را با همان آستین پیراهنی كه در میان دندان هایت به عاریه گرفته ای تا لرزش شانه ها و باران بهاری دیدگانت به فریادهایی از سر سوز تبدیل نشوند، یك آسمان آواز كنی و بگویی: تو ستاره غریبی، تو شكوه باور من... شب عاشقی است یارا... بنشین برابر من...
حالا دیگر واژگان آنقدر روزمرگی یافته اند كه شرمت می آید برای فاطمه (س) آنها را بر روی كاغذ بیاوری. باید وضو سازی و غسل كنی تا این كلمات كوته بام و كوته جام بركرانه دلت جاری شوند و آنگاه شاید، شاید لبخند فرشته ها را ببینی كه چه سان فاطمه (س) را بر بال هایشان همراهی می كنند. این غلغل كلمات عربی است كه ما صبح تا شام به اسم دین و دین داری از آن یاد می كنیم، گرنه كه اسلام همان بانوی 18 ساله ای است كه آفتاب خشم آلود مدینه را بر چهره تابناكش می خرید و خانه به خانه كوله بار ولایت را سبك و سنگین می كرد كه قرعه آخر 5 نام را با خود برداشت و این تكلیف فاطمه بود اگرچه دختر رسول بود. مگر می شود واژگانی را در تسخیر خیالات خام و مبهمی در آورد كه حیاتی جاودان را به نظاره بنشینند كه فاطمه (س) فاطمه (س) است و دیگر هیچ... این صدای بانوی امیرالمومنین است كه هل من ناصر ینصرنی می خواند ولی كجایند مورخان تا بنویسند، پاره تن رسول (ص) را چگونه پاسخ دادند؟كدام واژه تفسیر دلدادگی بانوست به ولایت كه هر چه بگوییم، دست اندازی به آبشار است و نه تطهیر در زیر آب روانش.
این زخم های شیعه را كدام واژه التیام است كه سراغ نداریم انقلاب فاطمی را كسی تاكنون به تحریر آورده باشد و البته تحریر شدنی هم نیست. بانو! شرمنده ایم كه در روزهای حكومت پرچمی كه تو برافراشتی، بغض نمی گذارد حرف بزنیم و صدایمان را كه تو فركانس جهانی شدنش را باز كردی به عالم برسانیم، تنها دنبال كوچه های معطر احساسیم كه شاید نام تو چشم هایمان را به ذوق آورد و یاد تو دل مان را آفتابی كند كه سخت محتاجیم... راستی این روزها چشم های خدا یكدفعه خیس می شوند، دیده ای؟ و خیابان ها، ناگه عطر ملكوت می گیرند و شربت های آبلیموی نذری تكیه، طعم بهشت
بانو! دریاب كه سخت گرفتاریم... با تشكر از سركار خانم ثابتی