چون بشکستم بتوبهام خواندي چست
کردم توبه، شکستيش روز نخست
يکدم نه شکستهاش گذاري نه درست
القصه زمام توبهام در کف تست
گه چون حيوان به خواب و خور زندگيست
گاهي چو ملايکم سر بندگيست
سبحان الله اين چه پراکندگيست
گاهم چو بهايم سر درندگيست
بنده شدم و نهادم از يکسو خواست
آزادي و عشق چون همي نامد راست
گفتار و خصومت از ميانه برخاست
زين پس چونان که داردم دوست رواست
سلطان روحست و منزلش دار بقاست
خيام تنت بخيمه ميماند راست
از پافگند خيمه چو سلطان برخاست
فراش اجل براي ديگر منزل
در پيش عنايت تو يک برگ گياست
عصيان خلايق ارچه صحرا صحراست
غم نيست که رحمت تو دريا درياست
هرچند گناه ماست کشتي کشتي