هو المحبوب
او عشق بود
حسنی نهان و گنجی پنهان
پرده برانداخت و از خانه برون تاخت مست
فروغی از رخش در جام افتاد
تجلی کرد
و حسنش به اتفاق ملاحت جهان گرفت ...
تسبیح ملائک را نپسندید
فرشته عاشق نبود
دنبال آینه ای بود تا تمام حقیقتش را در آن بیند
خیمه در آب و گل مزرعه آدم زد
فرشتگان معترض شدند که نحن نسبح بحمدک ...
اما آنها نمیدانستند
آدمی دلی داشت به گنجایش حضور او
همو که آسمانها و زمین را گنجایش حضورش نبود...
انسان چو خلق شد اعترافی کرد که ملائک را به سجده انداخت
گفت شهادت میدهم تو رب مایی ٬ تنها کسی که شایسته دل دادن و عشق ورزیدن و پرستش است...
انسان عاشق٬ پا به عرصه گیتی نهاد
او موقع فرستادن انسان به دار دنیا
دنیایی که پائین ترین مرتبه وجودی عالم است
و تنها سایه ایست از عالم بالا و سراسر
تاریکی و حجاب
در گوش او زمزمه ای کرد٬ تا دلداریش دهد ...
گفت :
... فإما يأتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ...
ای عاشق٬.......نترس٬ چون به دنیا هبوط کردی چنانچه نوری از جانب من بسویت آید چو تبعیتش نمائی خوف و حزنی نخواهی داشت...
انسان گریه کنان به دنیا آمد...
فراموش کرده بود...
مدتی گذشت...
علاقه ای بین خودش و انسانی از جنس مخالفش در خود احساس نمود...
علاقه ای بود که او برای جاری شدن حیات و ادامه نسل انسان در میان آندو نهاده بود...
همانی که در حیوانات و حتی حشرات نهاده بود...
هر فردی جنس مخالفش را زیبا می یافت...شیفته اش میشد...
انسان نام این علاقه را عشق نهاد...
و آن را هدف زندگی اش ساخت...
فراموش کرده بود... ألم يأن للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله...
منبع: http://www.golbargeshabane.blogfa.com/88092.aspx