محمودرضا حائري: اگر در کودکي و نوجواني ماجراهاي تام ساير و هکلبري فين را نخوانده باشيد؛ بي گمان سريال کارتوني هکلبري فين را ديده ايد. نويسنده ي اين داستان هاي پر ماجرا و شوخ و شنگ کسي نيست جزساموئل لنگهورن کلمنس مشهور به مارک تواين.اين نويسنده که «ويليام فاکنر» او را پدر ادبيات امريکا مي داند. در سال 1835 در ايالت ميسوري همزمان با ظهور ستاره دنباله دار هالي به دنيا آمد و همان طور که خودش پيش بيني کرده بود به ظهور مجدد اين ستاره دنباله دار در سال 1910 از دنيا رفت.
تواين در دوران ابتدايى، شاگردى متوسط بود، اما به قول خودش هيچ دانش آموزى در هجى كردن كلمات به پايش هم نمى رسيد. مارك در سال 1847 پدر خود را از دست داد و براى شاگردى نزد يك نقاش رفت و در عين حال، در نشريه «ژورنال» نيز به عنوان خبرنگار آغاز به كار كرد. مارك تواين از سال 1857 با اخذ گواهينامه به عنوان قايقران در رودخانه مى سى سى پى مشغول به كار شد. وي در سال 1861 به ويرجينيا كه والدينش اصالتاً اهل آنجا بودند، نقل مكان كرد و به عنوان سردبير نشريه «تريتوريال اينتر پرايز» انتخاب شد. در روز سوم فوريه 1863 تخلص ادبى مارك تواين متولد شد. او سفرنامه طنزآميزى را كه به رشته تحرير درآورده بود، با اين تخلص امضا كرد.
مارک تواين اولين داستان را در 1865 به نام « وزغ جهنده معروف ناحيه کالاوراس» در نيويورک منتشر نمود که شهرتي ناگهاني براي او بوجود آورد و موجب شد که مارک تواين راه قطعي داستان نويسي را دنبال کند. اين قصه، داستاني است قديمي و معروف که مارک تواين آن را تازه گردانيده است و مسابقه اي را نشان مي دهد ميان معروفترين و جهنده ترين وزغ منطقه متعلق به آسياباني جوان و وزغ شخص ديگري به نام دنيل وبستر. اين داستان به ظاهر ساده، با قلم طنزآميز و لحن آميخته با مسخره مارک تواين، به صورت داستاني بسيار زيبا و دلپذير درآمد و مارک تواين را نويسنده محبوب عامه ساخت.
پس از آن، مارک تواين سفر طولاني خود را آغاز کرد و تقريباً سيزده سال در خارج از کشور به سر مي برد. «ساده دلان در سفر کشتي» (1869) در واقع سفرنامه اي است که آمد و شدهاي دريايي نويسنده را به ايتاليا و بيت المقدس وصف مي کند. مارک تواين در اين سفرنامه، تمدن کهن منطقه مديترانه را به گونه اي طنز آميز مي نگرد. توصيف موزه ها، شهرها و خرابه ها همگي اين امکان را به مارک تواين داده است که هنر مضحکه نويسي خود را آشکار کند و به هر چيز جنبه نمايشي طنز ببخشد. اين اثر نيز براي نويسنده شهرت و ثروت به همراه داشت.
در سال 1866 تواين به عنوان روزنامه نگار به هاوايى سفر كرد و يادداشت هاى بسيارى را از اتفاقات و رويدادهاى اين سفر جمع آورى نمود. پس از آن، سفرى به فرانسه و ايتاليا داشت و تجربيات خود را در كتابى با نام «بى گناهان فرنگ» ذكر كرد كه پس از انتشار، به سرعت به اثرى محبوب در ميان آمريكاييان و اروپاييان تبديل شد. تواين معمولاً براى نوشتن به مسافرت هاى متعددش رجوع مى كرد و شايد به همين دليل است كه آثارش حال و هواى سفرنامه دارد؛ نمونه بارز آن «ماجراهاى تام ساير» است كه در سال1876 به چاپ رسيد.
موفقيت اولين كتاب تواين تا حدى او را از لحاظ مالى تامين كرد و او توانست با «اوليويا لنگدن» ازدواج كند. اوليويا زنى خانواده دوست بود و خود را وقف حفاظت و مراقبت از شوهر و خانواده اش مي كرد. يك سال پس از ازدواج به هارتفورد مهاجرت كردند و غير از مسافرت هاى مقطعي كه به خارج از كشور داشتند، تا سال 1891 در اين مكان ماندند. در اين زمان تواين سخنرانى هاى متعددى را در ايالات متحده و انگلستان در زمينه ادبيات ايراد نمود و در خلال همين دوران هم آثار درخشان خود را خلق كرد كه «ماجراهاى تام ساير»، «شاهزاده و گدا»، «زندگى در ساحل رودخانه مى سى سى پى» و «هاكلبرى فين» از آن جمله اند. تواين داستان «شاهزاده و گدا» را درباره ادوارد ششم پادشاه انگلستان نوشت و آن را به دختران خوش اخلاق و مهربان خود، «سوزى» و «كلارا» تقديم كرد.
مارك تواين، با داستان هاى پرماجراى خود مانند «تام ساير» و «هاكلبرى فين» به نويسنده اى جهانى بدل شد و در سراسر جهان خوانندگان فراوانى يافت.«ارنست همينگوى» در اثر خود به نام «تپه هاى سبز آفريقا» مى نويسد: «تمام ادبيات نوين آمريكا از يك كتاب سرچشمه مى گيرد و آن «هاكلبرى فين» اثر مارك تواين است… و بهترين كتابي است كه در دست داريم.»
دوران ميان انتشار تام ساير و پايان قرن نوزدهم بهترين سال هاي زندگي مارک تواين بود. در اين سال ها او در اوج آفرينندگي و آسايش در کنار همسر و فرزندانش به سر مي برد. در سال 1894 بنگاه نشري که مارک تواين در آن سهم عمده داشت زيان سنگيني داد، و نيز ماشين حروفچيني پرخرجي که مارک تواين در آن سرمايه گذاري کرده بود بي فايده از کار درآمد. مارک تواين ورشکسته شد.
ناچار براي پرداخت بدهي هاي سنگين خود به اروپا رفت و به سخنراني و خواندن قطعات آثار خود و خنداندن و سرگرم کردن مردم پرداخت. در سال 1900 به امريکا بازگشت و توانست بديهي هاي خود را تماماً بپردازد و عنوان «ورشکسته» را از روي نام خود بردارد. اما چند سال کار توان فرسا، و مرگ فرزند و بيماري همسر، او را درهم شکسته بود و ده سال پاياني عمر به تلخکامي و نوميدي گذشت. با اين حال مارک تواين هرگز دست از کار نکشيد، چنان که پس از مرگش حجم آثار منتشر نشده اش از آثار منتشر شده اش کمتر نبود.
https://www.uplooder.net/img/image/20/c51e3f559c22708b2036fd9f4fc35f64/img001.jpg
چند گزين گويه طنزآميز از مارک تواين
ما در اين سرزمين از وجود سه چيز برخورداريم: وجدان بيدار، آزادي بيان و احتياط لازم براي اينکه از دوتاي اول هرگز استفاده نکنيم!
درباب عقيده: فرد را براي چيزي که به آن اعتقاد دارد به کليسا راه ميدهند ولي براي چيزي که ميفهمد از آنجا اخراج ميکنند.
درباب پرحرفي: بهتر است دهان خود را ببنديد و ابله به نظر برسيد تا اينکه آن را باز کنيد و همه ترديدها را از ميان ببريد.
درباب دروغ: يک «دروغ» ممکن است دنيا را دور بزند و به سر جاي اولش برگردد؛ ولي در همين مدت يک «حقيقت» هنوز دارد بند کفشهاي خود را ميبندد تا حرکت کند.
در باب مذهب: قسمتهايي از انجيل را که نميفهمم ناراحتم نميکنند. قسمتهايي از آن را که ميفهمم عذابم ميدهند
منبع