بتهای درون را باید شکست
سالیان سال بود در حسرت داشتن فرزند بودی و بارها از من خواستی تا به تو پسری زیبا بدهم.
من هم سرانجام دعایت را مستجاب کردم و نام او را اسماعیل گذاشتی.
میدانم که تو هم مانند همه پدرها، خیلی به پسرت علاقه داری و او را بیشتر از جانت دوست میداری!
امّا نباید این پسر بت تو شود، آماده باش که میخواهم تو را امتحان کنم. تو باید پسرت را در راه من قربانی کنی.
آری، درست شنیدی! باید کارد در دست بگیری و پسرت را رو به قبله بخوابانی و خونش را بر زمین بریزی. آیا آماده هستی این کار را بکنی؟
من میخواهم تو را از وابستگیها نجات دهم. قلب تو باید فقط جای من باشد.
تو که خود بتهای بزرگ را شکستی باید بت درون خودت را هم بشکنی.
من میخواهم بدانم آیا حاضر هستی در راه من فرزندت را قربانی کنی. اگر این کار را انجام دادی، ثابت خواهی نمود که پسرت، بت تو نشده است.
نگاه کن!
ابراهیم(ع) با پسرش چنین سخن میگوید: باید به قربانگاه برویم.
واسماعیل آماده است، آنها با مادر خداحافظی میکنند و میروند. اسماعیل به پدر میگوید:
ــ مگر ما به قربانگاه نمیرویم تا در راه خدا قربانی کنیم؟
ــ آری، پسرم.
ــ پس چرا قربانی با خود برنداشتی، گوسفندی و یا شتری!
اشک در چشمان پدر حلقه زد و گفت: «ای عزیز دلم! تو همان قربانی من هستی، خدا به من دستور داده است که تو را در راه او قربانی کنم».
به راستی تاریخ نمیتواند عظمت این صحنه را به تصویر بکشد، اسماعیل در جواب پدر میگوید: «ای پدر! آنچه خدا به تو فرمان داده است انجام بده».
آنان به قربانگاه میرسند. پدر، پسر را روی زمین به سمت قبله میخواباند، اکنون پسر چنین میگوید: «روی مرا بپوشان و دست و پایم را ببند».
او میخواست تا پدر مبادا نگاهش به نگاه او برخورد کند و در انجام امر خدا ذرّهای تردید نماید.
همه فرشتگان ایستادهاند و این منظره را تماشا میکنند، ابراهیم«» «بسم اللّه» میگوید و کارد را بر گلوی پسر میکشد؛ امّا کارد نمیبرد، دوباره کارد را میکشد، زیر گلوی اسماعیل سرخ میشود. ابراهیم«» کارد را محکمتر فشار میدهد؛ امّا باز هم کارد نمیبرد، او کارد را بر سنگی میزند و سنگ میشکند.
صدایی در آسمان طنین میاندازد که ای ابراهیم تو از امتحان موفّق بیرون آمدی. جبرئیل میآید و گوسفندی به همراه دارد و آن را به ابراهیم«» میدهد تا قربانی کند.15
و از آن به بعد، این حکایت، همیشه برای دوستان خدا هست که باید هوشیار باشند، مبادا اسماعیلِ خود را بت کنند. آنها باید آماده باشند تا اسماعیلهایِ خود را قربانی کنند.
و اکنون از تو میپرسم: اسماعیل تو چیست؟
ریاست، شهرت، ثروت، آبرو، عزّت و... آیا آمادهای تا همه اینها را در راه دوست قربانی کنی؟
آیا مطمئن هستی که پول، بت تو نشده است؟ آیا مطمئن هستی پیشوای تو، بت تو نشده است؟
خیال نکن که روزگارِ بت پرستی به سر آمده است، هرگز! بلکه اکنون بتها زیاد و زیادتر شدهاند، کارِ شکستن آنها هم سختتر شده است. ابراهیم«» همه بتهای بیرون را شکست و بتشکن تاریخ شد آنگاه خدا او را آزمود که آیا بتی در درون دارد یا نه؟
واین آزمون برای همه ماست. مگر همه ما دنباله رو حضرت ابراهیم«» نیستیم.
امام حسین«» هم در روز عاشورا نمایش بزرگی به راه انداخت و به تاریخ نشان داد که میتوان در اوج قلّه بلا ایستاد و فریاد توحید برآورد و همه هستی خود، حتّی کودک شیرخواره خود را هم فدا کرد.
من و تو که دم از امام حسین«» میزنیم کجا ایستادهایم؟ در عزای او بر سینه میزنیم در حالی که در این سینه دهها بت داریم.
ای برادر برخیز! راه تو را میخواند، راه خلیل اللّه!
قرآن از زبان حضرت ابراهیم«» میگوید:
(یَابُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ).
پسرم! در خواب دیدهام که باید تو را قربانی کنم.16
تدبّری در آیه :
در زبان عربی وقتی پدر میخواهد پسر را صدا بزند، یکی از این دو واژه را استفاده میکند: «ابنی» و «بُنّیَّ».
امّا چرا قرآن در این آیه واژه «بُنّیَّ» را به کار برده است؟
این خاطره به جواب این سؤل کمک میکند: به سفر حج رفته بودم و یک ماه بود که از خانوادهام دور بودم. وقتی به یاد شیرینزبانی پسرم میافتادم دلم هوایش را میکرد.
آن روزها تلفن همراه در عربستان جواب نمیداد. باید منتظر میشدم تا شب فرا برسد و سر ساعت معیّن، خانواده به هتل زنگ بزنند تا من بتوانم با آنها صحبت کنم. وقتی تلفن زنگ میزد صدای پسرم به گوشم میرسید.
او با شیرین زبانی میگفت: «بابا»، من تمام شوق و عشق خود را در یک کلمه خلاصه میکردم و میگفتم: «پسرم».
اگر من عربْزبان بودم در این حالت، واژه «بُنّیَّ» را به کار میبردم.
وقتی در خانه هستم و احساس محبّت ویژهای به فرزندم ندارم از واژه «ابنی» استفاده میکنم؛ زیرا واژه «بُنّیَّ»، بار عاطفی زیادتری نسبت به «ابنی» دارد.17
جالب است بدانید وقتی من به هر دلیلی از فرزندم عصبانی هستم او را با اسم صدا میزنم و نمیگویم «پسرم». یعنی وقتی من فرزندم را با اسم صدا میزنم هیچ بار عاطفی ندارد.
قرآن میگوید که ابراهیم«» پسر خود را با نام صدا نزد، او را «پسرم» خطاب کرد؛ امّا با دنیایی پر از عشق و محبّت!
قرآن تمام محبّت پدر به فرزند را در آن لحظهای که میخواهد او را به قربانی ببرد با یک واژه «بُنّیَّ» نشان میدهد.18