دوران بعد از خدمت
سید غضنفر جوان پرتلاش و خستگی ناپذیر پادنایی از روزهای بعد از خدمت و شروع کار در خرمشهر این چنین می گوید: «در این چند سال تجربه کاری زیادی از جمله آشپزی، رانندگی، مکانیکی و ... کسب کردم و با توجه به اینکه نمیخواستم زیر بار ظلم بروم در زمان شاگردی سختی زیادی کشیدم. بعد از پایان خدمت به خرمشهر برگشتم و مغازه اتوکشی را که فروخته بودم دوباره خریدم و شبانهروز کار میکردم .حالا روزی صد لباس با دست میشستم و بالای پشت بام پهن میکردم و همزمان دنبال کار میگشتم.
مسوؤل هیأت مهدیه، رحمان گلابی و مسوؤل هیأت قائمیه آقای اکبریان که خیاط بود و با خرج هیأت برای بچههای هیأت زن می گرفتند. با کمک دوستم شهید قیم که عضو هیأت قائمیه خرمشهر بود به صنایع مجتمع فولاد پهلوی معرفی شدم و با قبولی در امتحان ورودی به نمایندگی خرمشهر رفتم.
تابستان سال ۵۶ شاه برای سخنرانی به اهواز آمد و با حالت متکبرانهای سخنرانی کرد؛ با شروع انقلاب، اعلامیهخوان حضرت امام در مسجد خرمشهر شدم و اعلامیه حضرت امام را بین دو نماز میخواندم. استوار طاهری پاسبان و ساواکی بود که من بعد از خواندن اعلامیه کنار ایشان مینشستم و نمیدانستم. زمانی گذشت و یک روحانی گفت باید همه مسلح شوید به بازار خرمشهر رفتم و یک چاقو خریدم؛ روز عید قربان در خرمشهر تعداد زیادی شهید شدند».
شروع جنگ و حضور در جبهه
موسوی از شروع جنگ و حضور در جبهه میگوید: «از شهریور ۵۹ که جنگ شروع شد به عنوان مسوؤل تدارکات وارد جبهه شدم و کسی که به من کمک میکرد شهید بهنام محمدی بود. من و بهنام کارمان این بود که تدارکات را از مسجد جامع خرمشهر تحویل میگرفتیم و به بچهها در جبهه میرساندم.
من در جبهه بودم که خداوند یک جفت رحمت به نامهای فاطمه و زهرا به من داده بود و من هم از دخترها خبر نداشتم؛ بعد اتمام مأموریت مرخصی گرفتم و برای دیدن فرزندانم به خانه آمدم؛ زهرا حالش خوب نبود او را به بیده بردم و با آمبولانس راهی بیمارستان سمیرم کردم زهرا بستری شد و من به خانه برگشتم. صبح دیدم مادرم دست خالی به خانه آمد گفتم: مادر، زهرا کجاست؟ گفت: زهرا بعد از نماز تمام کرد، یک خانم سمیرمی کمکم کرد همانجا دفنش کردم و آمدم. من هم به جبهه برگشتم و همچنان از قبر بینشان دخترم زهرا بیخبر هستم».
مروری گذرا بر اجرای عملیات والفجر ۸
قبل از آغاز جنگ، بخش اروندکنار با اقدامات خرابکارانه از سوی گروههای ضدانقلاب و خلق عرب وابسته به رژیم بعث عراق، نظیر انفجار ۲۶ دی ۱۳۵۸ در دبستان روستای صحنه بخش اروندکنار و انفجار ۱۹ بهمن ۱۳۵۸ در مدرسه سیروس شهر اروندکنار روبه رو بود. در این ایام دشمن به تحرکات گستردهای در ساحل غربی اروندرود و مقابل اروندکنار دست زد و علاوه بر افزودن استحکامات خود در منطقه در ۱۰ خرداد ۱۳۵۸ یک گردان توپخانه را در منطقه فاو و مقابل شهر اروندکنار به همراه واحدهای رزمی متعدد مستقر کرد تا علاوه بر کنترل مصب اروندرود بر شهرهای روستاهای ایران مسلط شود.
در دوم تیر و دهم شهریور ۱۳۵۹ نیز نیروی دریایی ارتش عراق ناوگان جنگی خود را در این منطقه متمرکز کرد که به نظر می رسید همه این تحرکات برای کنترل بر اروندرود بوده است.