ستارهای در پس ستاره و آفتابی در پی آفتاب است.
زمین هیچگاه با ظلمات تنها گذاشته نشد.
همیشه خورشیدی شروع به تابیدن کرده است
و این بار،صریا، مشرق خورشید ولایت شد.
امام هادى(ع)، هدیه پروردگار بود در روزگار نقاب و حباب.
در برهه نفسگیر بحثهای انحرافى،
خورشید وجودش آنچنان تابید که هیچ جا از نور بینصیب نماند.
ابرهای سیاه کوششی بیدریغ داشتند،
ولی او فراتر از آن بود که به غل و زنجیر کشیده شود.
او از میان عسکر میتابید و تمام محیط را روشن میکرد.
سایه بلند مردی عربی هنوز در خاطره دیوارهای سامرا مانده است.
تاریخ چیزی در این شعر جا گذاشته است؛
نامی بزرگ به بلندای علی و انگار هنوز جمعیتی ایستادهاند
و صدا میزنند ابوالحسن.
مدینه هنوز داغ فراقش را در دل دارد
و هیچگاه خاطره تلخ تبعید را از یاد نخواهد بُرد.
مدینه دستی به سمت توس و دستی به سمت بغداد دارد.
مدینه دلی در سامرا جا گذاشته است و گنجی در عراق.
حال کدام فراق را مویه کند، کدام غم را شکوه کند، با که بگوید
که اگر میشد، با تمام کوچهها و آجرهایش، با تمام نخلهایش،
فرزند ابنالرضا را در آغوش میکشید و اجازه رفتن نمیداد.
ستارهای در پس ستاره و آفتابی در پی آفتاب است.
زمین هیچگاه یخبندان نخواهد شد.
هنوز مردی بوی هدایت میدهد؛
مردی که مدینه را، سامرا و بغداد و توس را تسلی داده است؛
مردی از همان نسل؛ از سلاله نور، فرزند حسن و علی همانانی که
سالیانی کوشیدند تا آخرالزمان گوهر پنهان خود را قدر بداند.
هنوز در هوایی ابری خورشیدی میتابد
و سایه مردی عربی روی دیوارهای جهان افتاده است.