صفحه 1 از 8 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 76

موضوع: شیرزن کربلا، یا، زینب دختر علی علیه‌السلام

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض شیرزن کربلا، یا، زینب دختر علی علیه‌السلام

    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    پیشگفتار
    بسم الله الرحمن الرحیم
    این کتاب- چنانکه در نخستین مقدمه آن می‌بینید- چهل سال پیش ترجمه شده و بارها به چاپ رسیده است.
    نویسنده آن را بیشترِ کسانی که با تاریخ زندگانی اهل‌بیت اطهار آشنایند می‌شناسند، او و دیگر مصریان، هر چند در محیطی زاده و نشأت یافته‌اند، که یکی از مذهب‌های سنت و جماعت- مذهب شافعی- بر آن حاکم است، اما از توفیق محبت اهل‌بیت برخوردارند.
    آنانکه به قاهره رفته و شب جمعه‌ای را به زیارت مشهد رأس‌الحسین و ستی (سیدتی) زینب- ع- گذرانده‌اند، دیده‌اند که گویی در حرم مطهر سیده معصومه مشرف‌اند. اما نباید انتظار داشت که بنت‌الشاطی، عقاد و دیگر نویسندگان مصری که درباره خاندان رسول کتابی می‌نویسند، چون کسانی بیندیشند که پدر در پدر از نعمت ولایت بهره‌مند بوده و به علوّ مقام آن بزرگواران آشنایند.
    این نکته را از آن‌رو تذکر می‌دهم که شاید در این کتاب گهگاه تعبیرها به چشم آید که بیان دارنده حق مطلب نباشد.
    ***
    اما عقیله بنی‌هاشم؛ صدیقه صغری زینب کبری- سلام الله علیها- را مقامی والاتر از آن است که در این صفحه‌ها یا بیشتر از آن شناسانده شود.
    این خدمتگزار، در کتاب «پس از پنجاه سال» و «زندگانی حضرت فاطمه- ع-» سخنانی از او را که در کوفه و شام فرموده است آورده‌ام. در یکصد سال اخیر کتاب‌هایی مستقل در زندگانی این بانو به فارسی و عربی نوشته شده و این کتاب مختصر هم برای خود جایی دارد، امیدوارم بهره‌برندگان از آن مرا از دعای خیر فراموش نکنند.
    بهمن ماه 1372


    امضاء


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    مقدمه مترجم

    کتاب حاضراز جمله کتابهایی است که اداره «مجله الهلال» منتشر کرده است.
    مؤلف فاضل آن «دکتر عایشه بنت الشاطی‌ء» که بر طریق سنت و جماعت است، زندگانی اجتماعی و سیاسی زینب- سلام الله علیها دختر امیر المؤمنین- علیه‌السلام- را تجزیه و تحلیل کرده، سپس مجموعه‌ای از صفات بارز این بانوی عالیقدر را در قالبی ریخته و بدان «بطلة کربلا» (شیر زن کربلا) نام داده است.
    اگر از دریچه معتقدات شیعی بنگریم، شاید این قالب از تمام جهت برازنده زینب- سلام الله علیها- نیست همچنان‌که از نظر تاریخی نیز مطالب کتاب، خالی از نقاط ضعف نمی‌باشد.
    ولی کسانی که اهل مطالعه و تحقیقند، تصدیق خواهند داد که مؤلف فاضل کتاب (شیر زن کربلا) رنجی فراوان برده و تتبعی نیکو کرده و مطالبی گرانبها فراهم آورده است.
    همت آقای مرعشی مدیر محترم کتابفروشی حافظ، موجب شد که این کتاب به فارسی ترجمه شود و خدا را سپاسگزارم که برای این کمترین،
    ص: 10
    چنین توفیق دست داد.
    ناگفته نماند که مؤلف بزرگوار به جهاتی که بر مترجم پوشیده، داستانهای چندی ذکر کرده است که از نظر ما ضرورتی نداشت. از این رو در ترجمه بعضی موارد، به اختصار پرداختم.
    هر چند که مجموع آن مطالب از یک یا دو صفحه کتاب متجاوز نیست، رعایت امانت ایجاب می‌کرد که تذکر داده شود.
    بروجرد- تیر ماه 1332 سید جعفر شهیدی
    ص: 11
    امضاء


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    بسم الله و له الحمد
    کتابی که از نظر خواننده می‌گذرد، هر چند مواد آن از مدارک معتبر تاریخی گرفته شده، ولی تنها یک کتاب تاریخی نیست همچنان‌که داستان محض هم نمی‌باشد، اگر چه بصورت داستان نوشته شده است.
    این کتاب سرگذشت زنی است که دستِ قضا، سنین زندگانی وی را در دوران پر حادثه و آشوبی واقع ساخت تا بتواند بر صحنه حکومت اسلامی، دور خود را بخوبی به پایان برساند، دوری که کوچکترین توصیف آن این است که بگوییم: «ارجمند» بود.
    نام این زن در تاریخ ما و تاریخ انسانیت با فاجعه‌ای دردناک همراه است؛ فاجعه کربلا.
    تاریخ نویسان همگی واقعه کربلا را یکی از نبردهای مؤثر، در تاریخ اسلام و تشیع دانسته و بعض آنان، این نبرد را خطرناکترین نبردهای عالم اسلام می‌دانند، و آن را در بنیانگذاریِ مذهب تشیع، عامل مؤثر بشمار آورده‌اند!
    تاریخ نویسان معتقدند، خونی که در این نبردِ شوم ریخته شد، تاریخ سیاسی و مذهبی ما را رنگین ساخته است و ما چگونگی آن را در
    ص: 12
    خلال تاریخ مبارزاتِ شیعه و «نبردهای طالبیان» مشاهده می‌کنیم.
    تاریخ نویسانی که داستان کربلا را به رشته تحریر درآورده‌اند، وظیفه بزرگی که زینب به عهده داشته، نادیده نگرفته و منکر عظمت آن نیستند، و بعض آنان بخاطر دقایق سختی که وی در آن کارزار خونین طی کرده و براثر بردباری و مشاهده کشتگانی که جسد آنان طعمه وحشیان و مرغان می‌گشت، از خود نشان داده، وی را «شیر زن کربلا»! نامیده‌اند.
    ولی من معتقدم که دور زینب با پایان این نبرد خونین، خاتمه نیافت، بلکه آغاز دور او، پس از ختم جنگ است؛ چه از این پس زینب می‌بایست زنان اسیرِ بنی هاشم را سر پرستی کرده و دفاع از کودک بیمار «علی بن الحسین» را بر عهده بگیرد و اگر زینب نبود، علی به قتل می‌رسید و با کشته شدن او خاندان امامت نابود می‌گشت.
    زینب باید از هدر شدن خون شهیدان جلوگیری کند و اگر بگویم موقعیت زینب پس از نبرد کربلا، سبب جاویدان ماندن این خاطره است، گزاف نگفته‌ام.
    زینب پس از نبرد کربلا مدتی دراز زنده نماند، چه مصیبتهایی که بر وی رسید، طاقت فرسا بود. لیکن در مدت کوتاه حیات خویش، توانست در جان شیعیان، چنان آتش حزن را بر افروزد که شراره آن تا امروز هم روشن است و کسانی را که یاری اهل بیت فرو گذاشتند، چنان با حسرت و پشیمانی دست بگریبان ساخت، که پوزش از چنان خطای بزرگ برای ایشان میراث مقدسی است که قرنها پس از یکدیگر آن را به ارث می‌برند.
    ص: 13
    اکنون سخن خود را تکرار کرده و می‌گویم: این کتاب سرگذشتی بیش از زینب نیست که تاریخ نویسانِ موثّق، پیش از من هم آن را به قلم آورده‌اند، سپس دیگران آن را در لفافه‌هایی افسانه آمیز، پوشانیده‌اند که از زیبایی و لطافت و خود نمایی خالی نیست.
    من تا آنجا که توانستم کوشیدم که در خلال این داستان، رنگ اصلیِ تاریخ محفوظ ماند و این لفافه‌های زیبا نیز که قیافه حقیقی این بانوی بزرگ را نشان می‌دهد. از بین نرود، جز در آنجا که آن لفافه‌ها، پنداری بوده و آن لباسها اوهام و خیالی بیش نباشد.
    نتیجه کوشش من در تألیف این کتاب، آن است که تاریخ و داستان را در آمیخته‌ام تا صورت کسی را که در پی ریزی تاریخ اسلام سهیم و در تاریخ انسانیت نمونه درخشانی می‌باشد، جلوه دهم.
    ص: 14
    ص: 15
    امضاء


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    پدران و اجداد

    خانواده پیامبر و ده‌ها هزار مسلمان دیگر، با شوق و مراقبت کامل، منتظر شنیدن مژده ولادت طفلی هستند. دلها از محبّت نسبت به مادرِ طفل، سرشار و زبانها به دعای وی در گردش است. زهرا دختر پیامبر، پس از آن که با زادنِ حسن و حسین، دو چشم پدر را روشن ساخته و (محسن) طفل دیگر او نیز سقط شده است، طفل دیگری در خاندان نبوت می‌زاید.
    لحظات انتظار به پایان رسید و کسانی را که در انتظار ولادت طفل به سر می‌بردند، مژده دادند، که فاطمه دختر زایید و پیغمبر او را زینب نامید، تا خاطره دخترِ در گذشته خود (زینب) را که اندکی پیش از ولادت این طفل مرده بود، زنده نگاه دارد.
    زینب دختر بزرگ پیغمبر است، که پسر خاله وی ابوالعاص بن ربیع بن عبدا لعزّی (پیش از نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم او را به زنی گرفت و چون محمد به نبوّت رسید، زینب مسلمان شد و ابوالعاص اسلام نیاورد. لیکن همچنان نسبت به زن خود مهربان ماند و دعوت قریش را که خواهان جدایی وی از زینب بودند (بخلاف پسران ابولهب که رقیه و کلثوم را رها ساختند) نپذیرفت.
    ص: 16
    در جنگ بدر ابوالعاص نیز در زمره جنگجویان قریش اسیر شد.
    زینب که در مکه می‌زیست گردنبندی را که مادر وی خدیجه هنگام زناشویی بدو بخشیده بود، روانه داشت، تا فدایی شوهر خویش کرده و او را آزاد سازد. پیغمبر را از دیدن گردنبند رقّت گرفت و به صحابه فرمود:
    اگر مایلید اسیر او را آزاد کنید و فدایی را که فرستاده است بدو باز دهید.
    - آری مایلیم!
    پیغمبر اسیر را بدان شرط آزاد کرد که زینب را به مدینه باز گرداند؛ چه اسلام میان زن و شوهر جدایی انداخته و زینب دیگر نمی‌توانست در خانه ابوالعاص بماند.
    زینب به مدینه بازگشت و ابوالعاص در مکه، فراق زن دور افتاده خویش را تحمل می‌کرد، سپس به تجارت شام رفت و دسته‌ای از مسلمانان، قافله‌ای را که وی در آن بود اسر گرفتند. ابوالعاص گریخته؛ پنهانی به مدینه آمد. و به خانه زینب پناهنده شد و زینب شوهر پیشین و پناهنده امروز را پذیرفت و چون پیامبر نماز بامداد را گزارد او بانک برداشت که:
    - ای مسلمانان، من ابوالعاص بن ربیع را پناه داده‌ام. پیامبر بانک او را شنید و اطرافیان خود را فرمود:
    شنیدید؟
    - آری!
    - به خدا من تا کنون از این واقعه مطلع نبودم. آنگاه پس از لحظه‌ای
    ص: 17
    خاموشی فرمود: «ادنی فرد مسلمانان، می‌تواند هر کس را پناه دهد» همچنان خاموش و آرام نزد زینب که در انتظار عکس العملِ فریادِ خود بود، رفت و فرمود:
    - او را گرامی دار ولی نزد تو نیاید که بر او حلال نیستی. زینب که از فرط خوشحالی می‌لرزید، گفت:
    بلی به خدا سوگند! ولی آیا مال او را بدو نمی‌دهید؟ پدر او را پاسخ نگفت و نزد اصحاب خویش مراجعت کرد و دسته‌ای را که قافله را اسیر گرفته بودند، طلبید و فرمود:
    چنانکه می‌دانید این مرد، خویش ماست و شما مالی از او به دست آورده‌اید، خدا این مال را روزی شما کرده ولی من دوست دارم شما نیکو کاری کرده، مال را بدو بدهید! اگر هم نپذیرید مختارید! گفتند:
    - مال او را بدو می‌دهیم!
    ابوالعاص زن پیشین خود را وداع گفت و دوست سابق و شوهر خاله خود را ستود و به مکه رفت و وامهایی را که بر عهده داشت پرداخت، سپس از مردم پرسید: کسی را برذمه من وا می‌مانده است؟
    گفتند، نه، گفت:
    پس بدانید من مسلمان شدم! و از آنجا به مدینه مراجعت کرد تا با دوست خویش بیعت کند و برای بار دوم زینب را به زنی بگیرد.
    لیکن زینب براثر حادثه‌ای که در راه مکه و مدینه برای وی روی داد درگذشت و چنان بود که یکی از کافران به شکم او ضربتی زد و بر اثر آن ضربت. زینب طفلی را که در شکم داشت سقط کرد.
    ص: 18
    امضاء


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    مرگ زینب پدر وی را سخت آزرده و محزون ساخت، تا آنگاه که دختر زاده وی متولد شد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به نام دختر خویش زینب نامید.
    با ولادت زینب بانگ شادی از مردم مدینه برخاست. مدینه شهری است که پیغمبر- ص- پس از سیزده سال کوشش و مجاهدت و تحمل ناملایمات، به خاطر بلندی نام دین خود، به آن شهر پناه آورده و مردم این شهر او و اصحاب وی را پناه داده و در احترام و اکرام ایشان فرو گذاری نکردند. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چندانکه زنده بود، این اکرام را از خاطر دور نداشت و مردم مدینه را انصار خویش نامید.
    سال ششم هجرت بود که بر اثر ولادت «زینب» دختر علی علیه السلام فریاد شادی از مردم مدینه برخاست. زینب در نسب شریفترین و پاکیزه‌ترین مولودی است که قریش به خاطر دارد.
    مادر او زهرا گرامی‌ترین دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و در خوی و سرشت شبیه‌ترین آنان بدوست.
    خدا او را برسه خواهر دیگر وی (زینب، ام کلثوم، و رغیه) برتری داد و مقدر فرمود که سلاله پاکیزه اهل بیت از این دختر باشد.
    پدر زینب علی بن ابیطالب علیه السلام پسر عم و وصی پیغمبر و نخستین کسی است که در کودکی بدو گروید و در دانش و تقوا و شجاعت جوانمرد قریش می‌بود.
    جد پدری او پیغمبر و جد مادری وی خدیجه دختر خویلد نخستین از مادران مؤمن و نزدیکترین و عزیزترین زن پیغمبر در حیات و
    ص: 19
    ممات است که محمد به خاطر احترام وی، بیست و پنج سال زنی دیگر را در زندگانی خود شریک نکرد و او نیز در روزهای دشوار از شوی خود پشتیبانی کرد و سختی‌ها را که پیغمبر در راه دعوت مردم بدینِ خویش از قریش می‌دید، با مهربانی و دلجویی بر اوهموار می‌ساخت.
    هنگامی که پیغمبر خبر رسالت خویش را با نزول سوره «اقْرَأْ» از جبرئیل دریافت و ترسان و لرزان از غار «حراء» مراجعت کرد، خدیجه بود که او را اطمینان داد و بدو گروید و تا آخرین دقایق زندگانی خویش در ایمان و عقیدت نسبت بدو ثابت ماند و در روزهائی که بزرگان قریش و اشراف قبیله خدیجه، محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به سحر و دیوانگی نسبت داده و در آزار و اذیّت او فروگذاری نداشتند، ایمان و وثوق خدیجه نسبت به محمّد همچنان استوار بود و به گفته «بودلی» در کتاب «پیامبر»، وی در میان شش تن دیندارانی که بر روی زمین زندگی می‌کردند و ثوق و ایمانی بکمال داشت.
    در آن روزها خدیجه در سنی نمی‌زیست که تاب تحمل چنین سختی‌ها را داشته باشد و در زندگانی گذشته خود، خویشتن را برای پیمودن این مراحل دشوار، آماده نساخته بود، لیکن در سن پیری راضی شد که زندگانی را بر خود دشوار و سخت نماید و مشقت محاصره قریش را که می‌خواستند با گرسنگی، بنی‌هاشم را از پای درآورند بر خویش هموار سازد.
    خدیجه در اولین مراحل دوران سختی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در گذشت، لیکن وی توانسته بود برای شوهر خود یارانی مخلص فراهم آورد که
    ص: 20
    مرگ را بر دوری از وی ترجیح می‌دادند، اما مرگ خدیجه در این هنگام دشواری‌های دیگری پیش آورد، چنانکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم دیگر نتوانست در مکه بماند و ناچار از هجرت تاریخی خود شد. وی مکه را ترک گفت اما خاطره زن محبوبش همچنان در دل او بود و هیچیک از زنانی که پس از خدیجه به خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، نتوانستند، جای او را بگیرند و یاد وی را از خاطر شوهرش ببرند. روزی «هاله» خواهر خدیجه در مدینه به زیارت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد چون آواز او (که به صدای خواهر وی شبیه بود) در خانه پیچید پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به یاد خدیجه افتاد و صدای هاله او را سخت متأثر و محزون ساخت و چون هاله از خانه بیرون رفت، عایشه گفت:
    تا کی به یاد این پیرزن قریشی هستی؟ خدا بهتر از او را نصیب تو کرد! پیغمبر از سخن عایشه متغیر شد و با لحنی توبیخ آمیز فرمود:
    به خدا که بهتر از او نصیبم نگشت! خدیجه هنگامی که همه مرا دروغگو می‌خواندند، به من گروید و روزی که همه مرا محروم کردند، مال خویش را فدای من کرد!
    جدّ پدری زینب، ابوطالب بن عبدالمطلب عموی پیغمبر و به جای پدر اوست، محمد صلی الله علیه و آله و سلم در شکم مادر بود که پدرش مرد و در هفت سالگی جدش را از دست داد و عموی وی ابوطالب سر پرستی او را به عهده گرفت و در روزگار سختی، او را پدر و دوست و پشتیبان بود.
    ابوطالب در مقابل تهدید قریش که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را از او می‌طلبیدند تسلیم نشد. وی اندکی پس از مرگ خدیجه درگذشت و با
    ص: 21
    مردن او محمد صلی الله علیه و آله و سلم دو تن از عزیزان خود را از دست داد، سپس ناچار شد مکه را ترک کند.
    جده زینب فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف، زن ابوطالب عموی پیغمبر است و او نخستین زن هاشمی است که مردی هاشمی را شوی گرفت.
    پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چندان از او متوقع بود که چون مرد، پیراهن خود را کفن وی ساخت و در گور او خوابید و در پاسخ اصحاب که از سبب این کار پرسیدند فرمود:
    پس از ابوطالب کسی نیکوکارتر از او نسبت به من نبود. جامه خود را به وی پوشاندم تا از حله‌های بهشت بر وی بپوشند و با او در گور خوابیدم تا کار بر وی آسان شود.
    جد اعلای پدر و مادری وی عبدالمطلب بن هاشم، امین کعبه و مهماندار و سیراب کننده حاجیان است که این میراث را از پدران خود به ارث برد و خدا او را از شرّ ابرهه که برای خرابی مکه آمده بود محفوظ داشت.
    ص: 22


    امضاء


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    سایه‌هایی بر گهواره

    زینب سال ششم هجرت، سال صلح حدیبیه؛ سالی که کار اسلام استوار شده و ایام محنت بسر آمده بود، متولد شد. بنی‌هاشم و صحابه، مولود جدید را تبریک گفته و از شکفتن این گل که رنگ و بوی پدران و نیاکان خود را داشت (در خاندان نبوت) سخت شادمان شدند، لیکن تقدیر می‌خواست چهره‌هایی را که از مژده ولادت این نوزاد، درخشان شده است، گرد حزن و اندوه فرا گیرد، حزنی که با شنیدن یک خبر از پیغمبر برای اهلبیت پدید گشت و همه خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم را فرا گرفت
    این خبر که شاید در تاریخی که به خاطر تحقیق علمی نوشته می‌شود، بی ارزش باشد، لیکن ارزش آن در نفوس بشری و ضمیرهای صافی و وجدان انسانی قابل انکار نیست.
    مورّخین می‌گویند: هنگام ولادت زینب، خبر فاجعه کربلا و مصیبتی که این نوزاد در آن واقعه خواهد دید، شایع شده بود، و گویند علی علیه السلام سلمان فارسی را که برای تبریک نزد او آمده بود از این ماجرا آگاه ساخت!
    خبر حادثه کربلا نیم قرن پیش از وقوع آن در خاندان پیغمبر معروف بوده است. احمد بن حنبل در سنن (ج 1، ص 75) گوید: جبرئیل پیغمبر را از شهادت حسین مطلع ساخت و ابن اثیر در کامل گوید: پیغمبر مشتی خاک از تربت حسین به ام سلمه داد و فرمود: هر گاه این خاک بخون بدل شود، حسین کشته شده است، و آن خاک روز عاشورا بخون مبدل
    ص: 23
    گشت. همچنین داستان زهیر بن قین را که اموی بود و سپس با حسین کشته شد، در حوادث سال (60 هجری) می‌خوانیم و سبب فداکاری زهیر، خبری بوده است که سلمان فارسی بدو داد و او را شهادت حسین علیه السلام آگاه ساخت. آیا همه این روایات افسانه و ساختگی است؟ و چنانکه مستشرق رونالدسون ولامنس می‌گویند: ساخته و پرداخته اوهام و خیالات می‌باشد؟ شاید چنین بگویند، لیکن تاریخ نویسان مسلمان شکی در صحت این روایات ندارند و کمتر مورّخی است که در آن شک کند.
    تنها تاریخ نویسان پیشین نیستند که این حدیثها را از آلایش شک و تردید زدوده‌اند، بلکه نویسندگان معاصر نیز در ایمان به این احادیث، کم از قدما ندارندو برای نمونه، نویسنده معاصر هندی «محمد حاج سالمین» را می‌بینیم که در کتاب خویش؛ «سیده زینب» این داستان را به قلم آورده و در خلال سطوری چند، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که با چشمان اشکبار به روی نوه خود خم شده و مصیبتهایی را که این دختر در صحنه کربلا خواهد دید، بخاطر می‌گذراند، آنگاه از خود می‌پرسد. راستی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که با دیده غیب بین خود این قتلگاه ففجیع را می‌دید، تا چه اندازه، محزون بود؟ و هنگامی که در پیشانی طفل شیرین خویش، حوادث تلخی را که درپیش دارد، می‌خواند بر وی چه می‌گذشت؟
    ما محال نمی‌دانیم که در آنوقت اندکی از این اخبار شایع بوده است، امروز همان شایعات همچون سایه‌هایی که موجب زیبایی و خوش رنگی تصویر می‌شود، سایه‌هایی از حزن و اندوه بر گهواره کودک افکنده و عمیق ترین عواطف و سو گواری را نسبت بدو برمی‌انگیزد، و می‌توان بر
    ص: 24
    این جمله افزود که زهرا، هنگام بارداری، خاطری آسوده و آرام نداشت، چه از روزگاری پیش، یعنی روز مرگ خدیجه گاه بگاه او را حزن و اندوه و اضطراب و تشویش فرا می‌گرفت و این پریشانی خاطر وقتی شدت یافت که عایشه به خانه پیغمبر آمد و جای خدیجه را، که چندگاهی فاطمه عهده‌دار شده بود، گرفت سپس میان دختر و زن پدر مناقشاتی پدید آمد که طبعاً در چنین مواردی، میان این خویشاوندان، رخ می‌دهد، تا آنجا که بعضی مستشرقین مانند بودلی و لامنس می‌گویند: در خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دو جناح تشکیل شده بود که یکی از عایشه و دیگری از فاطمه حمایت می‌کرد. همچنین دور نیست که رنج ایّام حمل نیز بر مصیبت فقدان مادر افزده باشد.
    زینب در خانواده‌ای شریف، ایام طفولیت را زیر سرپرستی جد بزرگوار خود، سپری می‌کند. از محبّت سرشار افراد خانواده خویش برخوردار می‌باشد. هنگامی که طفلی شیرین زبانست، درس زندگی را از مادر مهربان خود فرا می‌گیرد. همین که دوران شیر خوارگی را پایان می‌دهد. گروهی از نخبه‌ترین معلّمین درس زندگی را، که جزیرة العرب پرورده و بخود دیده است (؛ مانند جد بزرگوار، پدر گرامی، دانشمندان و فقهای دیگری از صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابل خود می‌بیند.
    در میان همسالان زینب، کسی را نمی‌بینیم که محیطی چنین شریف و مقدس به خاطر پرورش او آماده شده و به درجه وی از مراحل عالیِ تربیت، برخوردار باشد.
    اجتماع این همه عواملِ سعادت، می‌بایست خاطر او را خرسند
    ص: 25
    نماید، ولی در همین ایام از حادثه جانگدازی با خبر می‌شود که او را آزرده و محزون می‌کند، از آینده پر مشقتی که در پیش خواهد داشت.
    امضاء


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    می‌گویند روزی آیاتی از قرآن کریم خواند و تفسیر آن را از پدر خواست و در همان روز بود که علی علیه السلام دور نمایی از فاجعه کربلا را بدونشان داد و بی نهایت متعجب شد که زینب در پاسخ او گفت:
    پدر: می‌دانم ... مادر مرا از این حادثه با خبر ساخت تا برای زندگی در چنان روز مهّیایم سازد! ... علی علیه السلام در مقابل این پاسخ سکوت کرد ولی دل او از فرط شوق و محبت نسبت به دختر خود می‌تپید.
    من داستان را از دوران کودکی زینب آغاز کردم، تا امتداد شبح ترسناکی که گرداگرد گهواره طفل را فرا گرفته و تا آنگاه که دقایق آخرین زندگی را می‌پیماید همراه اوست و سراسر حکایت از حیات پرمشقت وی می‌کند، بنگرم.
    اکنون این موضوع را به حال خود گذارده و به دوران طفولیت او می‌نگریم و می‌بینیم هنوز پنجمین سال زندگی خود را تمام نکرده است که حوادث سهمگینی گریبان او را می‌گیرد!
    ص: 26
    امضاء


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    دوران کودکی اندوهناک

    هنوز پنجمین سال زندگی را تمام نکرده است که جد بزرگوار خود را از دست می‌دهد و جسد پاکیزه او را در خانه عایشه به خاک می‌سپارند.
    از آن زمان که مکه را فتح کرده و خانه خدا را از بتان پاکیزه ساخته و مردمان را گروه گروه بدین خود- دین خدا- کشانیده است.
    شاید طفل، آن منظره دلخراش را به چشم دیده و حرکت جنازه جد و به خاک سپردن او را از نظر گذرانیده است. ما نمی‌گوییم زینب در این سن از عمر، کلیه حوادثی که پس از مرگ جدش در مدینه به وقوع پیوست، آگاه بود و از نزاع دو صحابی پیغمبر عمر و ابوبکر و مناقشاتی که بین آندو! بر سرمردن و نمردن وی در گرفت اطلاع یافت و گفتار عمر را که می‌گفت: محمد صلی الله علیه و آله و سلم نمرده و مانند موسی بازخواهد گشت، درمی‌یافت و پاسخ ابوبکر را که به آیه‌ای از قرآن متوسل شده و می‌گفت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیز همچون دیگران می‌میرد، درک می‌کرد. نه، من نمی‌گویم دختری پنجساله، منظور از این صحنه‌ها را می‌دانست. ولی بدون شک منظره‌های فجیع و دلخراشی را دید که برای آزردن طفلی خرد سال؛ مانند او، کافی است. او جسد جد خود را می‌دید، که خاموش در صحن خانه افتاده و فریاد و ناله، گرد جنازه وی برخاسته و دیده‌ها در فقدان او سرشک حسرت می‌بارد. در آن خردسالی چه حادثه جانگدازی دل پاک و بی آلایش این دختر را خست و روح پاک وی را دچار تشویش و اضطراب ساخت!
    ص: 27
    زینب را می‌بینیم، کنار بستر مرگ جدش ایستاده و سر او را مشاهده می‌کند که در دامن عائشه می‌افتد و او آن سر نازنین را به آرامی بر بالین می‌گذارد. سپس چشمان وی را برای همیشه از دنیا بسته و پیراهنی بر بدن او می‌پوشاند و بوسه وداع را از پیشانی شوهر مهربان برمی‌دارد. آنگاه بانگ ناله از خانه عایشه برخاسته؛ نخست خانه‌های دیگرِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و به دنبال آن احُد و قُبا را فرا می‌گیرد.
    سپس می‌بیند کسان وی جسد او را در سه کفن می‌پوشانند و مسلمانان دسته دسته برای وداع پیشوای بزرگ خود، در خانه او فراهم می‌شوند.
    او چشم به روی کسانی دوخته بود که در خانه عایشه به کندن قبر مشغولند سه تن از یاران، که با یکی آشناست؛ و او پدرش علی علیه السلام است.
    این سه بدن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را برداشته. در قبر می‌گذارند و روی قبر را با خشت و خاک می‌پوشانند.
    زینب برای فرار از دهشت و بیمی که از دیدن این منظره‌های فجیع بر اودست می‌دهد، به آغوش مادر پناه می‌برد ولی مادر خود گرفتار اندوهی است، که خاطر او را سخت آزرده و آرامش را از وی سلب کرده است.
    دختر از آغوش مادر به دامن پدر پناهنده می‌شود، ولی مشاهده می‌کند که او نیز با غصه و حزن دست بگریبان است. او از یک سو شکوه از غصب حقوق خود و در هم شکستن حشمت و احترام خویش دارد و از یک سو زن مصیبت زده خود را می‌بیند که مرگ پدر و ستمکاری
    ص: 28
    اصحاب و غصب حقوق او خاطرش را آزرده کرده است.
    زینب مادر را می‌دید که شبانه از خانه بیرون رفته و یک یک خانه‌های مهاجر و انصار را می‌گردد و آنان را به یاری شوی خود می‌خواند ولی آنها در پاسخ او می‌گویند: دختر پیغمبر! ما با ابوبکر بیعت کردیم واگر علی علیه السلام پیشدستی می‌کرد. بیعت او را می‌پذیرفتیم!
    علی علیه السلام می‌گفت:
    می‌خواستید جسد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خانه بگذارم و برای طلب خلافت با مردم بجنگم؟! زهرا می‌گفت:
    شوهرم وظیفه خود را چنانکه باید انجام داد و پاداش مردمی که حق او را به ستم گرفتند با خداست.
    *** زینب همه این حوادث را می‌دید و گمان دارم منظره دلخراش دیگری را که در کودکی وی رخ داد هرگز از یاد نبرد.
    او همیشه به خاطر داشت که چگونه عمر به نام «جلوگیری از اختلاف کلمه!» به خانه زهرا حمله برد تا علی را به بیعت ابوبکر وادارد.
    هنوز آواز زهرا در گوش زینب طنین انداز است که چون نزدیک شدن آنان را به خانه خود احساس کرد، فریاد برداشت:
    «پدر! پس از تو از عمر و ابوبکر چه ها دیدم!»
    به دنبال این استغاثه، مردم پراکنده شدند و عمر با حالتی محزون نزد ابوبکر رفت تا بایکدیر به خانه فاطمه رفته، از او دلجویی کرده و خشنودی خاطر او را جویند.
    ص: 29
    عمر و ابوبکر نزد زهرا رفتند، ولی فاطمه ایشان را نپذیرفت. سپس به علی علیه السلام توسل جستند و او آنها را به بالین زهرا برد، اما دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روی خود را به دیوار کرده و سلام آنها را پاسخ نداد.
    ابوبکر گفت:
    دختر پیغمبر! به خدا من پیوند محمد صلی الله علیه و آله و سلم را از پیوند خود بیشتر دوست دارم و تو نزد من از عایشه محبوبتری. من آرزو داشتم روز مرگ پدرت بمیرم! (تو خیال می‌کنی با معرفتی که من در حق تو دارم، میراثت را به ستم خواهم گرفت؟! من از پدرت شنیدم که ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم، آنچه بجا گذاریم صدقه است).
    در این وقت فاطمه چهره نحیف و محزون خود را به آنان کرد و پرسید: اگر حدیثی را از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر شما بخوانم آن را به کار خواهید بست؟ گفتند: آری!
    - شما را به خدا از پدرم نشنیدید خشنودی فاطمه خوشنودی من و خشم او خشم من است؟ و هر که دخترم را دوست بدار مرا دوست داشته و هر که او را خوشنود سازد مرا خوشنود ساخته است و هر که او را به خشم آرد، مرا به خشم آورده؟
    - آری ما این حدیث را از پیغمبر شنیدیم.
    - اکنون من خدا و ملائکه را گواه می‌گیرم که شما مرا به خشم آوردید و خوشنود نکردید. اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را ببینم شکوه شما را بدو می‌کنم.
    - سپس روی خود را از آنها برگردانید.
    ص: 30
    عمر و ابوبکر گریان از نزد فاطمه بیرون رفتند و ابوبکر از مردم خواست که او را از خلافت معذور دارند.
    امضاء


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    *** زهرا روزهای پس از مرگ پدر را زیر بار حزن و اندوه بسر می‌برد و زینب کنار بستر بیماری مادر شریک گریه و اندوه او بود. این ایام سراسر خانه دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را پرده‌ای از حزن و اندوه می‌پوشانید.
    هیچیک از تاریخ نویسان ننوشته‌اند که فاطمه پس از پدر خنده برلب آورده، یا بستر بیماری را جز برای زیارت خاک او ترک گفته است.
    او نزد قبر پدر می‌رفت و گریان مشتی از آن تربت پاک بر می‌گرفت و می‌بویید و بر دیده می‌کشید و با ناله و فغان می‌گفت:
    «بر آنکس که خاک گور احمد را بوییده است، چه باک اگر در عمر خود بوی خوش نبوید؟! بر من مصیبتها رفت که اگر بروزگار می‌رفت، شب می‌شد.»
    گریه او، دیگر مردمان را به گریه می‌افکند.
    روزی انس بن مالک را گفتند تا از وی رخصت گرفت و نزد او رفت، چون اجازت یافت از وی خواست که شکیبایی پیشه گیرد و بر جان خود رحم کند. فاطمه پرسید:
    «چگونه دل شما راضی شد که پیغمبر را در خاک پنها کنید؟
    انس را گریه‌ای سخت گرفت، با ناله و اندوه خانه فاطمه را ترک گفت.
    فاطمه در گریه و اندوه شهره گشت و او را یکی از پنج تن گریه
    ص: 31
    کنندگان که تاریخ نام آنها را ثبت کرده است (آدم، نوح، یعقوب، یحیی، فاطمه) به شمار آوردند. سپس نوه او علی بن الحسین علیه السلام نیز بدانها اضافه شد.
    امضاء


صفحه 1 از 8 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi