به هر ترتیب بود ما را مجبور کرد که برایش ساعت نگهبانی بزنیم.
38
در ایامی که سید حسین فرمانده سپاه هویزه بود، هر روز صبح از مقر سپاه تا زمین ورزشی که در فاصله چند صدمتری بود، می دویدیم و در آنجا به نرمش می پرداختیم. وقتی به این زمین چمن می رسیدیم، با اینکه هوا سخت سرد بود و نم صبحگاهی روی چمنها نشسته
ص:34
بود، سید حسین کفش و جورابش را در می آورد و با پای برهنه، ما را رهبری می کرد.
یک روز پرسیدم: کفش هایت را چرا درمی آوری؟
گفت: در تاریخ خوانده ام که پیامبر (ص) زمینی را که محل تمرین مجاهدان بود، بوسیدند. من هم به احترام زمینی که پیامبر (ص) آنرا بوسیدند، کفش و جورابم را در می آورم.
39
سید حسین گفت: احتیاج به فردی داریم که همه منطقه را بشناسد.
گفتم: من یکی را می شناسم که از از این حیث بی نظیر است؛ می گویند با بوییدن خاک، نام منطقه را می گوید.
گفت: برویم سراغش!
گفتم: همدست قاچاقچی ها است.
ص:35
گفت: بلند شو برویم سراغش.