محبوبيت نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
مـحـبـوبيت امام مجتبى عليه السلام در كودكى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى همه كـس مـشـهـود بـود. پـيـامـبـر او را پـاره تـن ، نـور ديـده ، مـيـوه دل و گـل خـوشـبـوى بـوسـتـان نبوت مى ناميد. پيوسته او را فرزند خود مى خواند و مى فـرمـود: ((هـمـه فـرزندان مادران به پدرشان نسبت مى برند جز اولاد فاطمه ، كه آنان بـه من نسبت مى برند)). از عمق دل به او عشق مى ورزيد، دست او را مى گرفت ، بر روى دامـن خـود مـى نـشـانـد و بـه مردم مى گفت : ((هر كه اين فرزند مرا دوست بدارد مرا دوست داشـتـه ، و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است . خداوند دوست بدارد كسى را كه حسن مرا دوست بدارد)).
و گـاه مـى فـرمـود: ((خـداونـد مـرا بـه دوستى حسن و حسين فرمان داده است )). و گاه مى فرمود: ((من در جنگم با هر كس كه با تو در جنگ باشد)).
بـه هـنـگـام گـريـه او، سـر از پـا نـشـنـاخته ، از منبر به زير مى آمد، او را در آغوش مى گـرفـت و آرام مـى كـرد، آن گـاه بـه مـنـبر باز مى گشت . او را در آغوش مى گرفت و مى بوييد و مى بوسيد و به او مى گفت : ((تو آقا، فرزند آقا، و برادر آقايى )).
او در كودكى در سجده نماز بر دوش پيامبر مى نشست و آن حضرت از شدت مهر به او سر از سـجـده بـرنمى داشت تا خود فرود آيد، و گاه به نهايت نرمى و عطوفت او را از دوش خود فرود مى آورد. گاهى ديگر او را بر دوش مى نشاند و مى فرمود: ((چه خوب مركبى است مركب تو، و چه خوب سوارى هستى تو!))
پـيـامـبـر در مـراقـبـت و تـربـيـت او سـخت مى كوشيد. گاهى او را بر دامن مى نشاند و او را تـشـويق مى كرد كه از سينه مباركش بالا برود و راه رفتن را بياموزد و مى گفت : حزقة ، حزقة ، ترق عين بقة (كودك كوچك و نوپاى من ، از سينه ام بالا برو اى كودك ريز نقش من ).
گـاه او را بـا بـرادر كـوچـكـش حـسين عليه السلام به كشتى گرفتن وا مى داشت و در حين كـشـتـى او را تـشـويـق مـى كـرد، و مـى فـرمـود: ((مـن حـسـن را تـشـويـق مـى كـنـم ، زيـرا جبرئيل حسين را تشويق مى كند)).
پـيـامـبـر صـلّى اللّه عليه و آله او و حسين را دو گوشواره عرش خدا مى ناميد و زينت جهان آفرينش مى دانست . درباره آن دو بزرگوار مى فرمود: ((حسن و حسين امامند، خواه قيام كنند و خـواه دست از قيام بردارند.((15)) )) و مى فرمود: ((حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتى اند)).
مردى در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خطايى مرتكب شده بود، خود را از بيم پنهان كرد. روزى امام حسن و امام حسين را در راهى تنها ديد، آنان را بر دوش گرفت و نزد پيامبر صـلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت : يا رسول اللّه ، من به خداوند و اين دو كودك شما پناه آورده ام .
پيامبر خنديد و به او فرمود: برو، تو آزادى ....
پـيـامـبـر تـا آنـجـا بـه شـخصيت او ارج مى نهاد كه در كودكى ، امضاى او را پاى برخى قـراردادهـا مـى نـهـاد و بـديـن وسيله شايستگى او را براى امامت و خلافت روشن مى ساخت . هـنـگـامـى كـه هـيـئتى از طائف به نام هيئت ثقيف آمدند و قراردادى جهت عدم تعرض بسته شد پـيـامبر امام حسن را فرمود تا پاى قرارداد را امضا كند. و نيز در صلح حديبيه كه پيامبر در زيـر درخـتـى از مـسـلمـانـان بـيـعـت مـجـدد گـرفـت ، دو كـودك خـردسـال او حـسـن و حـسـيـن هـم بـيـعـت كـردنـد و پـيـامـبـر فـرمـود: از افـراد خـردسـال كـسى با ما بيعت نخواهد كرد مگر كسى كه از ما خاندان باشد.((16))
محبوبيت نزد امير مؤ منان عليه السلام
هنگامى كه ابن عباس مردم را به بيعت با آن حضرت فراخواند، مردم سخن او را پذيرفته ، گفتند: راستى كه چقدر حسين بن على نزد ما محبوب است ! بى شك او سزاوار خلافت است .((17))
خوف از خدا و عبادت
امـام مـجـتـبـى عـليـه السـلام عـابدترين ، پارساترين و برترين مردم زمان خود بود. او بـارهـا بـا پـاى پـيـاده بـلكـه با پاى برهنه به حج خانه خدا رفت و در اين راه قدمهاى مـبـاركـش ورم كـرد ((18)) . او را در هـمـه حال در ياد خدا مى ديدند. هر گاه ياد مرگ و قبر و قيامت و صراط و ايستادن در موقف حساب مـى كرد مى گريست و گاه ناله اى مى زد و بيهوش مى شد. به هنگام وضو رنگ مى باخت و در نماز لرزه بر اندامش مى افتاد و مانند مارگزيده به خود مى پيچيد.
امـام بـاقـر عليه السلام مى فرمود: چون هنگام وفات امام مجتبى عليه السلام فرا رسيد، حـضـرت سـخـت مـى گـريـسـت ، گـفـتـنـد: شـمـا بـا آنـكـه جـايـگـاهـتـان در نـزد رسـول خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين و چنان است و پيامبر آن سخنان ارزنده را در حق شما فـرمـوده و بـيـسـت بـار پـيـاده بـه حـج رفـتـه ايـد و امـوال خـود را سـه بـار جـزء بـه جـزء در راه خـدا تقسيم كرديد، ديگر از چه مى گرييد؟ فـرمـود:از قـبر و قيامت وحشت دارم و غم جدايى از دوستان دلم را مى آزارد.((19))
آرى او عـبـادتـهـاى عـاشـقـانـه و خائفانه پدر را ديده بود، بيهوشى هاى مكرر پدر را در نـخـلسـتانهاى مدينه مشاهده كرده بود، و طبيعى بود كه از او درس بياموزد و مجذوبيت به حق را لمس كند و خوف از مقام حق را تجربه نمايد.
او رضاى هيچ كس را بر رضاى حق ترجيح نمى داد، و در راه اطاعت فرمان خدا زخم زبانها را به جان مى خريد.
در هـنـگام قرائت قرآن چون به يا ايها الذين ءامنوا مى رسيد، مى گفت : لبيك اللّهم لبيك (بله اى پروردگار، ندايت را شنيدم و دعوتت . رابه گوش جان خريدم ).
بـه هـنگام قرائت آيات عذاب ، رنگ از چهره مباركش مى پريد و از عذاب دوزخ به خدا پناه مى برد.
او دربـاره دعـا مـى فـرمـود: خـداونـد چـنـان نـيـسـت كـه بـاب سـؤ ال را بـر بـنـدگـان بـگـشـايـد و بـاب اجابت را ببندد. از اين رو بسيار دعا مى كرد و با خداوند راز و نياز فراوان داشت .
جراءت و شجاعت
تـاريـخ بـيـش از هـمـه در خـانـدان پـيـامبر به چشم مى خورد پردلى ، دليرى ، دلاورى و جـراءت و شـجـاعـت است . تاريخ سرشار از دلاوريهاى پيامبر، على ، فاطمه ، حسن ، حسين و... اسـت . از كودكى آثار شجاعت و رك گويى در او نمايان بود روزى ابوبكر بر منبر پـيـامـبـر نـشـسـتـه بـود حسن هشتاد ساله آمد و معترضانه به او گفت : از جاى پدرم پايين بيا!...
و نيز در فتح مكه هنگامى كه ابوسفيان خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد تا عهدنامه مـشـركـان را تـمـديـد كـنـد و آن حـضـرت نـپـذيـرفـت ، وى بـه عـلى عـليـه السـلام متوسل شد و كارى از پيش نبرد، نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت : از اين كودك بخواهد كـه با جدش در اين باره صحبت كند و با اين كار آقايى عرب و عجم را براى خود بخرد. حـسـن 5 ـ 6 سـاله جـلو آمد، يك دست بر بينى و دست ديگرش را بر ريش ابوسفيان نهاد و گـفـت : اى ابـوسـفيان ، به يگانگى خدا و رسالت محمد صلّى اللّه عليه و آله گواهى ده تا شفيع تو گردم ....
او در هـنـگـام تـبعيد ابوذر آن يار صميمى پيامبر به امر خليفه سوم ، با آن كه خليفه از بـدرقـه او جـدا مـنـع كـرده بـود بى باكانه به همراه پدر و برادر و تنى چند از ياران باوفاى پدر، او را مشايعت كرد و به او دلدارى داد.
امام حسن از روزى كه پدر بزرگوارش به خلافت رسيد در خدمت پدر و نماينده او بود. در عزل و نصب ها دستى باز داشت ، براى بسيج كردن كردن مردم كوفه از سوى پدر بدان سـامـان اعـزام شـد. او بـا سـخنرانى شورانگيز خود ـ با آنكه بيمار بود ـ ده هزار نفر از مـردم كـوفه را بسيج كرد و ابوموسى اشعرى ـ آن مهره فاسد و منصوب از سوى خلفاى پـيـشـيـن ـ را كـه وسـوسـه آغـاز نـمـوده و مـردم را از جـنـگ دلسـرد مـى كـرد، از حـكـومـت عزل نمود.