❤ |
و نوروز، از لابلای خمودگی ماه ها برف و آه سر بر می آورد و خورشید،
بر ستیغ کوه استوار می ایستد تا رویشِ گل ها و گیاهان را شاهد شود؛
رویش بهار و بنفشه، رویش پونه و پروانه
و رویش بابونه های بی قرار.
... و نوروز، صدای پای آبشاران را زمزمه می کند
و با ردّ پایی از شکوفه های تازه رُسته، زمین را گام می نهد،
دامنی از نیلوفر می افشاند و پای کوبان، بر نسیم می ایستد،
با نسیم می چرخد، دست می افشاند و کل می کشد.
تمام پنجره های یخ زده، رو به روشنایی گشوده می شوند
و از پسِ فصل ها انتظار، بهار، قنداقه جوانه ها را در آغوش می گیرد
و با آوای خوش کبوتران، بار دیگر تقویم ها به ابتدای اوراق
خویش رجوع می کنند، به ابتدای ابتدای فصل ها، به «نوروز».
و نوروز، این باستانی ترین شادمانی،
همچنان می آید و در مسیر آمدنش،
هزار و یک رنگِ جادویی را بر صفحه نقاشی طبیعت می پاشد.
و عید یعنی شادمانی، یعنی دگردیسی،
یعنی امید برای نو زیستن، یعنی زمانی که پروانه های نورس،
بال بر پیله هایشان می کوبند، یعنی زمانی که شاخه تُرد نیلوفران،
در باد می رقصد، یعنی وقتی که اطلسی ها چشم به این همه شگفتی می گشایند،
یعنی زمانی که هزار دست، گرمای دستان یکدیگر را می فشارند،
لبخند می زنند و خالی از دغدغه های روزمره، به این همه زیبایی چشم می دوزند.
نوروزتان پیروز
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
باد بهارى وزيد، از طرف مرغزار
باز به گردون رسيد، ناله ى هر مرغ زار
سرو شد افراخته، كار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بيد و چنار
گل به چمن در برست، ماه مگر يا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جويبار
شاخ كه با ميوه هاست، سنگ به پا مي خورد
بيد مگر فارغست، از ستم نابكار
شيوه ى نرگس ببين، نزد بنفشه نشين
سوسن رعنا گزين، زرد شقايق ببار
خيز و غنيمت شمار، جنبش باد ربيع
ناله ى موزون مرغ، بوى خوش لاله زار
هر گل و برگى كه هست، ياد خدا مي كند
بلبل و قمرى چه خواند، ياد خداوندگار
برگ درختان سبز، پيش خداوند هوش
هر ورقى دفتريست، معرفت كردگار
وقت بهارست خيز، تا به تماشا رويم
تكيه بر ايام نيست، تا دگر آيد بهار
بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
طوطى شكرفشان، نقل به مجلس بيار
بر طرف كوه و دشت، روز طوافست و گشت
وقت بهاران گذشت، گفته ى سعدى بيار
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
از آنکه دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل بر درخت گل به خنده می گفت
نازنینان را، مه جبینان را، وفا نباشد
اگر که با این دل حزین تو عهد بستی،
عزیز من، با رقیب من چرا نشستی
چرا دلم را، عزیز من، از کینه خستی
بیا در برم از وفا یک شب ای مه نخشب
تازه کن عهدی، که بر شکستی
" عارف قزوینی"
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقي مه رو به ايثار عقار آمد
صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ريگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفاي هر نزار آمد
حبيب آمد حبيب آمد به دلداري مشتاقان
طبيب آمد طبيب آمد طبيب هوشيار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بي صداع آمد
وصال آمد وصال آمد وصال پايدار آمد
ربيع آمد ربيع آمد ربيع بس بديع آمد
شقايق ها و ريحان ها و لاله خوش عذار آمد
کسي آمد کسي آمد که ناکس زوکسي گردد
مهي آمد مهي آمد که دفع هر غبار آمد
دلي آمد دلي آمد که دلها را بخنداند
مي اي آمد مي اي آمد که دفع هر خمار آمد
کفي آمد کفي آمد که دريا دُرّ ازو يابد
شهي آمد شهي آمد که جان هر ديار آمد
کجا آمد کجا آمد کزينجا خود نرفته است او
وليکن چشم گه آگاه و گه بي اعتبار آمد
ببندم چشم و گويم شد، گشايم گويم او آمد
و او در خواب و بيداري قرين و يار غار آمد
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آمد
رها کن حرف بشمرده که حرف بي شمار آمد
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیــر مرغ برآمــــد، بط شـــــراب کجاست
فغان فتـــاد بـــه بلبل، نقاب گــل که کشید
زمیــوههای بهشتی چــــه ذوق دریابــــــد
هـر آن که سیب زنخــدان شاهــدی نگـــزید
مکن ز غصــه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
چنان کرشمـــهی ساقی دلم زدست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت وشنید
من این مرقع رنگین چــو گل بخواهم سوخت
کــه پیر بادهفـــــروشش به جرعهای نخرید
بهــــار میگــــذرد دادگستـــــــرا دریــــــاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
مسیرها در خویش می پیچند از بوی بهار، امّا کجاست
شمیم آمدن بهاری تازه تر که مشام زمین را پر کند؟
پنجره ها باز می شوند با رسیدن آغاز فصل ها
، امّا آسمان، مجال بال گشودن نمی دهد
بهار می رسد، امّا نه آن بهاری که باید.
بهار می رسد؛ دست افشان و پای کوبان، بر تیره خاک افسرده
و وامانده از فصل خمود برف.
می آید و پوست خاک کشیده می شود بر پهنای زمین،
با جوانه ها و سبزه ها.
خورشید، تا بندگی اش را بر صفحه آسمان غزل می سراید
هوا، بوی رسیدن می دهد
تازگی در زوایای خاک جوانه می زند، امّا:
بهار هست و یک بهانه کم دارد
بهار یک غزل عاشقانه کم دارد
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
و نوروز، از لابلای خمودگی ماه ها برف و آه سر بر می آورد و خورشید،
بر ستیغ کوه استوار می ایستد تا رویشِ گل ها و گیاهان را شاهد شود؛
رویش بهار و بنفشه، رویش پونه و پروانه
و رویش بابونه های بی قرار.
... و نوروز، صدای پای آبشاران را زمزمه می کند
و با ردّ پایی از شکوفه های تازه رُسته، زمین را گام می نهد،
دامنی از نیلوفر می افشاند و پای کوبان، بر نسیم می ایستد،
با نسیم می چرخد، دست می افشاند و کل می کشد.
تمام پنجره های یخ زده، رو به روشنایی گشوده می شوند
و از پسِ فصل ها انتظار، بهار، قنداقه جوانه ها را در آغوش می گیرد
و با آوای خوش کبوتران، بار دیگر تقویم ها به ابتدای اوراق
خویش رجوع می کنند، به ابتدای ابتدای فصل ها، به «نوروز».
و نوروز، این باستانی ترین شادمانی،
همچنان می آید و در مسیر آمدنش،
هزار و یک رنگِ جادویی را بر صفحه نقاشی طبیعت می پاشد.
و عید یعنی شادمانی، یعنی دگردیسی،
یعنی امید برای نو زیستن، یعنی زمانی که پروانه های نورس،
بال بر پیله هایشان می کوبند، یعنی زمانی که شاخه تُرد نیلوفران،
در باد می رقصد، یعنی وقتی که اطلسی ها چشم به این همه شگفتی می گشایند،
یعنی زمانی که هزار دست، گرمای دستان یکدیگر را می فشارند،
لبخند می زنند و خالی از دغدغه های روزمره، به این همه زیبایی چشم می دوزند.
نوروزتان پیروز
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
تو را می شناسم؛ بیش تر و پیش تر از آن که
کیومرث و جمشید و گشتاسب را؛
اهورا و اهریمن را و سرطان و حمل را.
تو را می شناسم؛ نه در تالار کافه های همایونی
و نه در سلسله های عز و فخر و نه در بخت و تخت
و نه با جشن های مهرگانیِ شهریاران را ساسانی
و پادشاهان اشکانی و گاه شمار اوستایی.
تو را می شناسم و دوستت دارم
که فرخنده هستی و پیام آور سبزی.
نوروز، ای سروش مهربانی!
روشنی ات را در جان هایمان بریز،
که دوستت دارم و مهر می ورزم گستردگی پیغامت را
در تو آرام می شوم؛
آن سان که کشتی نوح بر «جود».
و آن سان که خسرو پیغمبران،
آرام آرام با مرکب آسمان پیمای خویش،
در پیشگاه خدایی که مهرش سترگ است
و نامش بزرگ، به آرامش رسید.
تو را می شناسم؛ با نیایش و نیاز و ستایش پروردگار.
تو را می شناسم و دوستت دارم.
تو را می شناسم و دوستت دارم که تو
عاشورای طبیعتی و طبیعت، عاشوراست
که در ذرّه ذره تو، دم از طلوعی سبز می زند.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)