با الهام الهى دانستم كه در آن عمارى سيده زنان عالم است - صلوات اللَّه عليها - و چون به عمارى نزديك شدم فرصت را غنيمت دانسته از دست موكلان فرار و خود را به زير عمارى رساندم . آن را قلعه اى محكم و محل منيعى ديدم كه پيش از من جمعى از گناه كاران به آنجا پناه برده بودند ، و موكلين را ديدم از عمارى دور و قدرت بر نزديك شدن به عمارى ، ندارند و به همان اندازه دورى با ما سير مى كنند و به اشاره التماس كردند برگرديم ، قبول نكرديم ، آن گاه به اشاره ما را تهديد كردند ، چون تكيه گاه خود را محكم ديديم ما نيز ايشان را تهديد مى كرديم . و با همين قوت قلب سير مى كرديم كه ناگاه رسولى از جانب رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله رسيد و به آن معظمه از جانب آن جناب گفت كه : جمعى از گناهكاران امت به تو پناه آورده اند ، ايشان را روانه كن كه به حساب ايشان برسيم ، پس آن مخدره اشاره فرمود كه موكلان از هر
.
ص: 38
طرف رسيدند و ما را به موقف حساب كشاندند . در آنجا منبرى ديديم بسيار بلند كه پله هاى زيادى داشت و سيد انبياء صلى اللَّه عليه و آله بر بالاى آن نشسته و اميرالمؤمنين عليه السلام بر پله اول آن ايستاده و مشغول است به رسيدن حساب خلايق . و آنها در پيش روى آن حضرت صف كشيده ، چون نوبت حساب به من رسيد مرا مخاطب كرد و به نحو سرزنش و توبيخ فرمود : «چرا ذلت فرزندم حسين را خواندى و او را به مذلت و خوارى نسبت دادى ؟» . پس در جواب متحير شدم و جز انكار چاره اى نديدم ، پس منكر شدم كه نخواندم . پس ديدم دردى به بازويم رسيد گويا ميخ آهنى در آن فرو رفته ملتفت شدم به طرف خود مردى را ، ديدم كه در كفش طوماريست ، آن را به من داد ، گشودم ديدم صورت مجالس من در آن بود و در هر جا و هر وقت و هر چه خوانده بودم در آن ثبت شده بود و از آن جمله همان فقره كه از من سؤال كردند . پس حيله ديگر به خاطرم آمد ، گفتم : مجلسى رحمه اللَّه عليه آن را در جلد دهم بحار ذكر كرده ، پس به يكى از خدام حاضرين فرمود : برو از مجلسى آن كتاب را بگير ، پس ملتفت شدم ديدم از طرف راست منبر صفوف بسيار است كه اول آن جنب منبر و آخر آن خداى داند كه به كجا منتهى مى شود و هر عالمى مؤلفاتش در پيش رويش گذاشته ، شخص اول در صف اول مرحوم مجلسى است . چون رسول حضرت پيغام را به او رساند در ميان كتب آن كتاب را برداشت به او داد ، گرفت آورد . اشاره فرمود به من دهد ، گرفتم و در بحر تحير فرو
.
ص: 39
4 . غلوّ
رفتم ؛ زيرا كه غرض از آن حيله و افتراء خلاصى از آن مهلكه بود .