اینجا کجاست؟
این لحظه چه لحظه ای است؟
این درست است که عباس،
در این لحظه در نهایت استیصال است.
دشمن او را محاصره کرده و فهیمده است
که او قصد جنگیدن ندارد؛
فقط می خواهد مشک آب را،
بار امید را، به مقصد خیمه ها برساند
و این به دشمن جسارت بخشیده است؛
آنقدر که هر دو دست او را بریده اند،
عمودی آهنین بر فرقش فرود آورده اند،
مشک امیدش را متلاشی کرده اند
، سر و رو و چشم و اندام او را،
غرق تیر و نیزه ساخته اند و او را
از اسب به زیر افکنده اند.
اینها همه درست، ولی هیچکدام
سبب نمی شوند که عباس از آن ادب معهود خود
عدول کند و حسین علیه السلام را برادر بخواند.
تنها یک چیز می تواند در آن لحظه غریب،
عباس را مجاز یا وادار به ادای
لفظ برادر کرده باشد و آن اینکه:
فاطمه- سلام الله علیها-
در آن لحظه غریب، در آن محاق مظلومیت
با سر و موی آشفته حضور یافته باشد،
سر عباس را پیش از آنکه به زمین بیفتد،
بر دامن گرفته باشد و گفته باشد:
فرزندم! پسرم! عباسم!
مادری فاطمه، فرزندی عباس ...
جواز ادای لفظ برادر...
برادر! برادرت را دریاب!