ج) حمد حالى; بيشتر اقسام حمد، در حمد حالى تفسير مى شود; و مى توان گفت مهم ترين حمد براى بنده حمد حالى است. زيرا در حمد حالى توفيقات و عنايات الهى فقط در روح و قلب بنده است، و معامله يك معامله روحى و قلبى مى باشد. چون اين دو مقام اگر متصف به كمالات علمى و عملى حقّ شوند و متخلّق به اخلاق الله و صفات الله گردند; و وقتى كه اين كمالات ملكه سرّشان شد، حمد حالى محقق مى گردد. زيرا روح از آن خداست و قلب نيز جايگاه بحقّ اش; « لم يسعني سمائي و لا أرضي و وسعني قلب عبدي المؤمن ;(22) آسمان ها و زمين گنجايش مرا ندارند، ولى من در قلب بنده مؤمنم جاى مى گيرم.»
كه جهان صورت است و معنى يار *** ليس فى الدار غيرهُ ديّار
خداوند در قرآن مى فرمايد:
وَ ما خَلَقْتُ الجِنّ وَ الاِْنسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ ;(23)
و جنّ و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا بپرستند.
فَسَـبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ * وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِـيَكَ اليَقِـينُ ;(24)
پروردگارت را تسبيح و حمدگو، و از سجده كنندگان باش. و پروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ) فرا رسد.
أَ لاّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللّهَ إِنَّنِى لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ ;(25)
دعوت من اين است: كه جز اللّه را نپرستيد، من از سوى او براى شما بيم دهنده و بشارت دهنده ام.
وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمـواتِ وَالأَرضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالغُدُوِّ وَالآصالِ ;(26)
همه آنها كه در آسمان ها و زمين هستند، از روى اطاعت يا اكراه و هم چنين سايه هاى آنها هر صبح و عصر براى خدا سجده مى كنند.
هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّكِـينَةَ فِى قُلُوبِ المُـؤْمِنِـينَ لِـيَزْدادُوا إِيْماناً مَعَ إِيمانِهِمْ ;(27)
او كسى است كه، سكينه و آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمان شان افزوده شود.
أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ ;(28)
آگاه باشيد، با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد.
در قرآن مجيد بيش از 397 آيه در خصوص فرايض و عبادات از طرف خداوند بزرگ بر رسول اش نازل شده كه علماى تفسير و فقهاى تفكيك آيات، با استفاده از احاديث و روايات معصومين (عليهم السلام) به شرح تفصيل و جزييات آنها پرداخته اند. كه مجالش در اين بضاعت سطور نمى گنجد.
عبادت در كلام معصوم (عليهم السلام)
اشرف مخلوقات پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: كه مالك عالمين (جلَّ جلاله) مى فرمايد:
هرگاه دل بنده من در بيشتر احوال به ذكر عزّت و جلال و شكر نعمتم با كمال حسن نيّت مشغول باشد، وعده او اين است كه «تَولَّيتُ اُمُورَهُ; كار او را به هيچ غيرى حواله نكنم.» و در هيچ مقامى او را به حال خود نگذارم، همه خواسته ها و حاجات او را به كرم خود برآرم، تا آثار فضل خود را همنشين او گردانم، انوار لطف خود را رفيق و قرين او سازم و اگر در خلوت خانه محبّت (دل) سخن گويد چنان سازم كه جواب آن هاتف غيبى بدو رساند و چشم و دل او را ناظر نور جلال احديّت خود گردانم... . (29)
گر مراد خويش خواهى ترك وصل ما بگوى *** ور مرا خواهى رها كن اختيار خويش را
و هم چنين مى فرمايد:
اَلاِحْسانُ اَنْ تَعْبُدَاللّه كانَّكَ تَراهُ ;(30)
احسان آن است كه خدا را بپرستى مثل اين كه او را مى بينى.
امام سجّاد (عليه السلام) در مناجات مطيعين مى فرمايد:
اى خداى من! طاعت و بندگى ات را به قلبم الهام كن و عصيانت را از من دور ساز. و آنچه از شوق مقام رضاى تو آرزومندم، راه وصول اش را بر من آسان گردان.
خدايا! ما را در كشتى هاى نجاتت ـ كه ملكه شدن نفس در عبوديّت و طاعت تو و ولايت أوليايت است ـ بنشان، و ما را به لذّت مناجات خود كامياب گردان و بر جويبارهاى محبّتت وارد ساز و به ما شيرينى مقام قرب و دوستيت را بچشان.
عيسى بن عبداللّه از امام صادق (عليه السلام) سؤال نمود: قربانت گردم عبادت چيست؟
امام (عليه السلام) فرمود:
خوش نيّتى در طاعت از راه هايى كه خدا از آنها اطاعت شود.
و هم چنين مى فرمايد:
همه چشم ها در روز قيامت گريانند، مگر سه چشم: چشمى، كه از نامحرم پوشيده باشد; چشمى كه در اطاعت خدا شب بيدار بماند. و چشمى كه در دل شب از خوف خداوند اشك ريزد. (31)
در روايت است كه خداوند سبحان به داود (عليه السلام) وحى فرمود:
اى داود! من دوست كسى هستم كه او نيز مرا دوست داشته باشد. و همدم كسى باشم كه او نيز همدم من باشد. و مونس كسى هستم كه او نيز به ذكر من مأنوس باشد. و رفيق و مصاحب كسى مى باشم كه او نيز رفيق من باشد. و كسى را بر مى گزينم كه او نيز مرا بر گزيند. و مطيع كسى هستم كه او مرا اطاعت كند. و هر كس قلباً مرا دوست بدارد حيات و زندگانى اى به او مى دهم كه به هيچ كس قبل از او ندادم. و كسى كه حقيقتاً در جست و جوى من باشد مرا خواهد يافت. و هر كس در پى غير من باشد هرگز مرا نخواهد يافت. (32)
بندگى كن تا كه سلطانت كنند *** تن رها كن تا همه جانت كنند
خوى حيوانى سزاوار تو نيست *** ترك اين خو كن كه انسانت كنند
عبادت در لغت
عبادت در لغت يعنى: هير، بندگى، نماز، پرستش، نيايش، هر كارى كه مطابق دين تقرّب و جلب رحمت خدا شود گويند.(33)
و راغب اصفهانى (رحمه الله) تعريف عبادت را در كلمه عبوديّه چنين آورده است:
عبودّيّه; يعنى اظهار فروتنى و طاعت و فرمان بردارى از حق، واژه عبادة از عبودَّيّه بليغ تر است، زيرا عبادت نهايت فروتنى و طاعت است. لذا استحقاق و شايستگى پرستش را ندارد مگر كسى كه نهايت كمال و فضيلت از اوست و او خداى تعالى است و فرمود: « أَ لاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ ;(34) ـ به شما بندگان ـ امر فرموده است كه جز آن ذات يكتا كسى را نپرستيد.»
عبادت و پرستش خداى متعال را سه مرحله است: بعضى خدا را عبادت مى كنند به اميد ثواب آخرت و خوف از عقاب كه عامه مؤمنانند. و بعضى خدا را عبادت كنند كه شرف عبوديت يابند و خدا آنها را بنده خود خواند. و بعضى ديگر خدا را عبادت كنند از جهت هيبت و جلال او، و محبّت به او كه مرتبت اعلاى عبوديّت است.(35)
عبادت، همان طاعات و اظهار ذلّت و مسكنت است. و عادت دادن و ملكه شدن اين ها از براى نفس انسانى، تا معناى بندگى و حقيقت آن حاصل شود. « إِيَّاكَ نَعبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِـين ; تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم.»
عبادت و پرستش كه در «نماز» مى گنجد، عالى ترين نوع خشوع و خضوع در برابر خالق يكتاست، كه نهايت ذلت و خوارى در مقابل قادر مطلق مى باشد. و راز دل است با معبود بى نياز، كه اين شايستگى فقط در وصف ذات اقدس خداوند نهفته است، چون خداوند به هر راز دانا و بر درون ها بيناست. و بر هر چيز احاطه مطلق دارد و با يكتايى خود بر همه چيز چيره و قادر و تواناست.
بنابراين عبادت; «نماز» فطرت ستايشگرى و آخرين حد خضوع و خشوع جسم و جان است كه به عنوان تعلّق و وابستگى مطلق و تسليم بى قيد و شرط «عابد» در برابر «معبود» انجام مى گيرد.
عبادت; كه اوّل آن «نماز» و آخر آن... ، حس شكرگزارى را شكوفا مى كند و از مهم ترين اوصاف انسانى است، كه همانا انسان ذاتاً مستجمع ويژگى هاى جميع مخلوقات عالم هستى را داراست. خلقتى كه، هم نشانه قدرت الهى است و هم علم و حكمت و رحمت عام و خاص اش چنين اقتضا مى كند، كه در خلقت اين گل سرسبد عالم هستى نشانه هاى علم و قدرت بى پايان خدا باشد تا نعمت هاى گسترده اش در ذرّه ذرّه اعضا و جوارح او كاملا مشهود بماند.
تفسير حروف عبد
خداوند مى فرمايد:
إِنَّنِى أَنَا اللّهُ لا إِلـهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِى ;(36)
به درستى من اللّه هستم، معبودى جز من نيست، مرا پرستش كن و نماز را براى ياد من بپايدار.
سپاس براى خداى است كه هرگاه بخوانم اش پاسخم گويد و اگر او را فرمان نبرم، بدى هايم را بپوشاند. حمد براى خدايى است كه او را در پادشاهى شريكى، و در فرمان او ستيزنده اى نباشد. حمد و ستايش مخصوص آن معبودى است كه هر عبدى به حمد او به مولاى و سرورى رسيد. زيرا عشقورزى عبد به معبود يك امر فطرى است، و فطرت خداجويى در وجود تمامى بندگان نهفته است. امّا بنا به شرايط تربيت پذيرى و رشد اجتماعى از مسير اصلى كه همان « صِراطَ المُستَقِـيمَ » است گاهى منحرف گشته و حب نفس ـ كه تمايلات جسمى و خودبينى ظاهرى مى باشد ـ جايگزين حب الارباب مى گردد. كه اين جايگزينى فاصله ى مرز شرك و كفر است از درياى بيكران عشقورزى عبد به معبودش. در اين طريقت است كه عبد به مصداق حروف اش تعبير مى شود.
همان طور كه براى سالكان اهل حقيقت روشن است، كلمه «عبد» از سه حرف «ع، ب و د» تشكيل شده كه: حرف «عين» كنايه از علم و عمل است، و حقّ اين دو كلمه اين است كه هميشه در كنار هم باشند. زيرا كه علم به منزله ى پايه و عمل به مثابه ساختمان آن است. و اين دو در حفظ آثارشان مكمل يك ديگرند. و علم بدون عمل و عمل بودن علم سزاوار نيست، چون اين دو به ماننده دوبال پرواز به سوى تكامل روحى ـ عقلى است كه آدمى را به سر منزل مقصود مى رسانند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
عَمَل قليل مَعَ الْعِلْمِ خَير مِنْ عَمل كثير مَعَ الْجَهْل; (37)
عمل كم با علم بهتر است، از عمل زياد كه از روى نادانى انجام گيرد.
و يا:
عَلَيْكَ بِالْعِلْمِ فَإنَّ الْعِلْمَ خَليلُ الْمؤُمِنِ وَ الْحِلْمَ وَزيرُهُ وَ الْعَقْلَ دَليُلُه وَ الْعَمَلَ قَيُّمُهُ...; (38)
بر شما باد آموختن علم; زيرا علم يار مؤمن; و بردبارى وزير او; و عقل دليل اش و عمل سرپرست اوست.
و جمع علم و عمل باعث افزايش يقين بنده، به خلاقيّت خداوند است. كه خداوند در قرآن مى فرمايد:
أَمـَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ الَّـيْلِ ساجِداً وَقائِماً يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الأَلْبابِ ;(39)
آيا چنين كسى با ارزش است; يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است. و در حال سجده و قيام از عذاب آخرت مى ترسد. و به رحمت پروردگارش اميدوار است. بگو آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ تنها صاحبان خرد (عقل) متذكّر مى شوند.
و در خصوص عالمانى كه داراى گفتار شيرين و دلنشينى هستند و ديگران بهره هاى فراوان از قال و قيل آنها برده و خود هيچ گونه سودى نمى برد. و چه بسا باعث تأسف نيز مى گردد كه حامل سرمايه بس عظيم بوده ولى گره از بيچارگى و بدبختى او نگشوده و خداوند در اوصاف شان چنين مى فرمايد:
تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبـُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ ;(40)
چرا سخنى مى گوييد كه عمل به آن نمى كنيد؟! نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد و عمل نمى كنيد. (41)
حرف «با» اشاره به بينونيّت و جدايى از غير حقّ تعالى است. چون مطاع هواى نفس بودن يكى از بزرگ ترين بلاهاست كه آدمى در محدوده ى حيات دنيا، خود را در آن محبوس مى كند. و هر روز با بهره گيرى از عقل و ترفندهاى واهى به يكايك اميال نفس اش جواب مثبت مى دهد. و آن چنان غور در كسب رفاه طلبى و دنياپرستى مى شود كه مواصلت مرز شركِ به خدا را تا لحظات آخر زندگى و چه بسا در حال احتضار به همراه دارد و جزء لاينفك نفس اش مى شمرد. دل بستن به غير خدا و بنده ى مال و منال شدن آدمى را چنان از اصالت اش به دور مى كند، كه گويى فقط غالب انسانى را به يدك مى كشد و سيرت همان اوصاف حيوانى است. و خودبينى را هم چون كرم ابريشم كه تار به دور خود مى تند و خود را در آن حبس مى كند جز احاطه اى از تار نمى بيند و آن چنان در خود محو مى گردد كه ديدگان اش فقط در خود خلاصه مى گردد.
مادر بتها، بت نفس شماست *** زان يكى بت مار و اين بت اژدهاست
حرف «دال» دلالتى بر دنّو و نزديكى است كه تقرّب بنده بى حجاب و بىواسطه به پروردگار عالمين و قطع علايق از ماسواى اللّه مى باشد. جز نام و ياد حضرت حقّ كه عالم به كل شيء و عليم به ذات صدور است و تمام اشياى عالم را جز وسيله اى براى رسيدن به مقام بندگى و نگريستن به جمال و جلال او مى باشد، مى داند زيرا: « اَلاِخْلاصُ مِلاكُ العِبادةَ ; قوام و ارزش عبادت به خلوص نيت است.»
در اين مقام شايسته است كه عبد با نيّت خالص قلب خود را آيينه تجلّى عشق به معبود قرار دهد. و وجود خويش را جز جسم شفاف انعكاس كننده صفات تمام و كمال خالق بپندارد، كه در اين مرحله و مرتبت، اخلاص عبد معنا پيدا مى كند.
وَلِـيَبْتَلِىَ اللّهُ ما فِى صُدُورِكُمْ وَلِـيُمَحِّصَ ما فِى قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِـيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ;(42)
خداوند آنچه در سينه ى شما پنهان است مى آزمايد. و آن چه در دل هاى شما از ايمان مى باشد خالص گرداند و خداوند از آن چه در درون سينه هاست باخبر است.
در ضمير ما نمى گنجد به غير دوست كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس
و در حديث شريف از معصوم (عليه السلام) اشاره به همين مطلب است كه مى فرمايد:
وَالنّيّةُ اَفْضَلُ مِنَ العَمَلِ ألا وَاِنَّ النّيّةَ هِىَ العَمَلُ ;(43)
نيّت، از عمل افضل است، بلكه نيّت تمام حقيقت عمل است.
اگر با خلوص نيّت به عالم با صفاى معرفت قدم بگذاريم، و با چشم دل به ديدار جمال يار نايل شويم، قطعاً به چشيدن شربت حيات بخش عشق موفّق خواهيم شد. كه اين اوّلين سلك از سلوك بندگى است. در حالى كه عشقورزى انسان نسبت به پروردگار يك امر فطرى است. و محور وجودى انسان در اين بحر پر تلاطم اميال نفس و تجمّلات دنيا، فقط اتكاى به حمد و ستايش معبود است و يادآور عهد ازلى كه مى تواند اصالت انسانى اش را حفظ كند. و چنين اقتضا مى كند كه انسان به پروردگار جهانيان عشق بورزد و در هجران نام و ياد او اندوه ناك و در وصال او فرح ناك گردد، و ذكر او را دارويى سريع الشفاى دل خود بداند، به ياد او بودن را مايه ى درمان خويشتن يابد، شكر او را سبب مزيد لطف و رحمت ببيند. و اين جاست كه براى خستگى كار روزانه خود خواب، و براى رفع خستگى و درگيرى در اجتماع خانه، براى مقابله با فشارهاى جنسى زن، و نهايتاً براى آرامش قلب و روح مشوّش، ياد خدا لازم است. تا كسب معرفت نمايد و از تمام هيجان ها در امان باشد.
أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ ;(44)
آگاه باشيد با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد.
با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست *** يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن
در عشق بندگى معبود و در عالم بىوصف عبادت و پرستش، حد و حصرى نيست. زيرا عبادت و پرستش يك جوشش و انقلاب درونى است، كه مرزى بر آن قايل نشده اند. دنياى شيرين عبادت زمان و مكان نمى شناسد، شب و روز در عبادت وجود ندارد. چون هميشه و در همه حال روشنايى عالم وجود فقط نورانيّت دل است با ياد معبود; چون لذّت چشيدن شربت شيرين عبادت جان بخش و استشمام نسيم اش حيات پرور است.
شيخ اجل مصلح الدّين سعدى شيرازى در گلستان حكايت بسيار جالبى نقل مى كند كه مى گويد: ياد دارم شبى در كاروانى همه شب رفته بود; و سحر در كنار بيشه اى خفته; شوريده اى كه در آن سفر همراه ما بود، نعره اى برآورد و راه بيابان گرفت; و يك نفس آرام نيافت. چون روز شد گفتم اش آن چه حالت بود؟
گفت: بلبلان را ديدم كه به نالش درآمده بودند از درخت، و كبكان از كوه، و غوكان در آب، و بهايم از بيشه، انديشيدم كه مروّت نبـاشد همـه در تسبيح باشند و من به غفلت خفته.
دوش مرغى به صبح مى ناليد *** عقل و صبرم ببرد طاقت هوش
يكى از دوستان مخلص را *** مگر آواز من رسيد به گوش
گفت: باور نداشتم كه تو را *** بانگ مرغى چنين كند مدهوش
گفتم: اين شرط آدميّت نيست *** مرغ تسبيح گوى و من خاموش
پىنوشتها:
1) ارسطو.
2) كاتوزيان، ناصر، مقدمه علم حقوق ، ص75.
3) در اصل نوزدهم و بيستو ششم از قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز به اين موضوع اهميّت داده شده و جزء اصول كلى قانون آمده.
4) هم چنان كه در ميان پيروان و شيعيان حضرت على (عليه السلام) افرادى بودند كه وقتى امورى خارق العاده از آن حضرت مى ديدند، او را خدا مى خواندند.
5) مفتضح بودن و روسياهى اين دو فرقه از يهود در كتاب عهد عتيق و جديد كه از كتب مقدّس شان است آمده براى اطلاع بيشتر ر.ك: سفر پيدايش تورات ، جمله هاى 30 ـ 38، باب نوزدهم.
6) مقدادى اصفهانى، على، نشان از بى نشانها ، ص 267، چ سوّم.
7) جمعه (62) آيه 5.
8) رضايى، محمدابراهيم، جواهر الحكم ، ص59; به نقل از اثنى عشريه ، ص150.
9) انبيا (21) آيه 26.
10) اعراف (7) آيه 58.
11) شهيدى، جعفر، نهج البلاغه ، خ147.
12) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 73، ص 55 روايت 28; كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى ، ج5، باب16.
13) زمر(39) آيه 56.
14) سجده(32) آيه 12.
15) ما منكر اثرگذارى اشيا و مواد شيميايى و نيروهاى مرموز ديگرى در جسم انسان نيستيم و چه بسا بسيار مؤثر واقع شود و بعضى از افراد نيز توسط اين نوع افعال تحت درمان قرار گيرند كه اين اثرگذارى مى تواند حربه اى براى تسكين باشد نه درمان.
16) روم (30) آيه 30.
17) يك پزشك هورمون شناس است كه در سال 1970 به امريكا رفت و حتّى يك صوفى در سنت باستان هندوتيسم مى باشد. «دريچه اى به آن سو» مجله شماره 2 دريچه.
18) همان .
19) همان .
20) روم (30) آيه 30.
21) عن حنان بن سدير، عن ابيه قال: قلت لأبى جعفر (عليه السلام) :
«اىّ العبادة افضل؟ فقال: ما من شىء افضل عنداللّه عزّوجل من ان يُسئَل و يطلب ممّا عنده و ما احَدّ ابغض الى اللّه عزّوجلّ مِمّن يستكبر عن عبادته و لايسئل ما عنده» مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 93، ص 294، روايت 23; كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى ، ج6.
22) مجلسى، محمد باقر، بحارالأنوار ، ج58، ص39، روايت 61.
23) ذاريات (51) آيه 56 .
24) حجر (15) آيات 98، 99.
25) هود (11) آيه 2.
26) رعد (13) آيه 15.
27) فتح (48) آيه 4.
28) رعد (13) آيه 28.
29) رُوِىَ عن النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم) اِنَّهُ قال: قال اللّهُ عَزّوجلّ: «اِذا كانَ الغالِبُ عَلى قَلْبِ عَبْدىِ ذِكْرىِ، تولَّيْتُ اُمُورَهُ وَ كُنْتُ جَليسَهُ وانْسيهُ وَمَحدُّثَهُ... .» شيعى سبزوارى، حسين، مصباح القلوب .
30) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 4، ص 44 روايت 23; كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى ، ج3.
31) كلينى، محمدبن يعقوب. اصول كافى ، كلمه عبادت.
32) شهيد ثانى، زين الدين على بن محمّد، مسكن الفؤاد ص 64.
33) نصاف پور غلامرضا، فرهنگ فارسى .
34) يوسف (12) آيه 40.
35) مشيرى، مهشيد. فرهنگ زبان فارسى .
36) طه (20) آيه 14.
37) نهج الفصاحه ، ص 415.
38) همان.
39) زمر (39) آيه 9.
40) صف (61) آيات 2 ـ 3.
41) شيخ جليل، حسن بن على بن شعبه، صاحب كتاب «تحف العقول » روايت كرده كه مفضّل بن عمر به اصحاب خود وصيّت مى كرد و مى گفت:
نخورد مال مردم را به وسيله آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ، زيرا كه من شنيدم از حضرت ابى عبداللّه (عليه السلام) كه مى فرمود: «مردم درباره ما به سه فرقه متفرق شدند:
اوّل، فرقه اى دوست داشتند ما را به انتظار قائم ما، كه برسند به دنياى ما (يعنى غرض شان در سلطنت ما و از محبّت ما تعيّش و خوش گذرانى است) پس فرمودند: يعنى اظهار تشيّع و محبّت كردند و سخنان ما را حفظ كردند و لكن كوتاهى كردند در افعال ما يعنى متابعت نكردند ما را در كردار، پس به زودى خداوند به سوى دوزخ آنها را بر انگيزاند.
دوّم، فرقه اى ما را دوست داشتند و سخنان ما را شنيدند، و در كردارهاى ما كوتاهى نكردند به جهت اين كه به سبب ما اموال مردم را بخورند، پس خداى تعالى شكم هاى ايشان را از آتش جهنّم پر خواهد كرد، و تشنگى و گرسنگى را بر ايشان مسلط كند.
سوّم، فرقه اى ما را دوست داشتند، و كلمات ما را حفظ نمودند، و فرمان ما را اطاعت كردند و با افعال ما مخالفت نكردند يعنى رفتار و كردارشان مانند رفتار و كردار ماست. پس اين گروه از مايند و ما از ايشان.» تحف العقول عن آل الرسول ، ص 340، چ پنجم.
42) آل عمران(3) آيه 154.
43) امام خمينى، روح اللّه، چهل حديث ص 284، چ دوم.
44) رعد (13) آيه 28.
ادامه....