صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41

موضوع: ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    باب اول، در سيرت پادشاهان

    حکايت اول
    پادشاهي را شنيدم به کشتن اسيري اشارت کرد؛ بيچاره در آن حالت نوميدي ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته‌اند هر که دست از جان بشويد هر چه در دل دارد بگويد
    وقت ضرورت چو نماند گريز
    دست بگيرد سر شمشير تيز

    اذا يئس الانسان طال لسانه
    کسنور مغلوب يصول علي‌الکلب

    ملک پرسيد: اين اسير چه مى‌گويد؟ يكى از وزراي نيک محضر گفت: اي خداوند همي‌گويد:
    والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس. ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزير ديگر که ضد او بود گفت: ابناي جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز راستي سخن گفتن. اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روي ازين سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست که تو گفتي که روي آن در مصلحتي بود و بناي اين بر خبثي. چنانكه خردمندان گفته‌اند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز

    هر كه شاه آن كند كه او گويد
    حيف باشد كه جز نكو گويد

    و بر طاق ايوان فريدون شاه، نبشته بود

    جهان اى برادر نماند به كس
    دل اندر جهان آفرين بند و بس

    مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
    كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت

    چو آهنگ رفتن كند جان پاك
    چه بر تخت مردن چه بر روى خاك

    ویرایش توسط مریم منتظر*خادمه مولای منتظران* : 21-07-2010 در ساعت 11:39
    امضاء


  2. تشكر

    نرگس منتظر (21-08-2012)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    حکايت دوم
    يكى از ملوک خراسان، محمود سبکتکين را بخواب چنان ديد که جمله وجود او ريخته بود و خاک شده، مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همي‌گرديد و نظر مي‌کرد. ساير حکما از تاويل اين فرو ماندند مگر درويشي که بجاي آورد و گفت هنوز نگران است که ملکش با دگران است.

    بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
    كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند

    وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
    خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند

    زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
    گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند

    خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
    زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند

    امضاء


  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    حکايت سوم
    ملک زاده‌اي را شنيدم که کوتاه بود و حقير، و ديگر برادران بلند و خوبروي . باري پدر به کراهت و استحقار درو نظر مي‌کرد؛ پسر بفراست استبصار بجاي آورد و گفت: اي پدر، کوتاه خردمند به که نادان بلند. نه هر چه بقامت مهتر به قيمت بهتر. اشاة نظيفة و الفيل جيفة.

    اقل جبال الارض طور و انه
    لاعظم عندالله قدرا و منزلا



    آن شنيدى كه لاغرى دانا
    گفت باري به ابلهى فربه

    اسب تازى و گر ضعيف بود
    همچنان از طويله خر به

    پدر بخنديد و ارکان دولت پسنديد و برادران بجان برنجيدند.



    تا مرد سخن نگفته باشد
    عيب و هنرش نهفته باشد

    هر پيسه گمان مبر نهالى
    باشد كه پلنگ خفته باشد

    شنيدم که ملک را در آن قرب دشمني صعب روي نمود چون لشکر از هردو طرف روي درهم آوردند اول کسي که به ميدان درآمد اين پسر بود گفت :



    آن نه من باشم که روز جنگ بيني پشت من
    آن منم گر در ميان خاک و خون بيني سري



    کان که جنگ آرد به خون خويش بازي مي کند
    روز ميدان وان که بگريزد به خون لشکري



    اين بگفت و بر سپاه دشمن زد و تني چند مردان کاري بينداخت. چون پيش پدر آمد زمين خدمت ببوسيد و گفت:


    اى كه شخص منت حقير نمود
    تا درشتى هنر نپندارى

    اسب لاغر ميان به كار آيد
    روز ميدان نه گاو پروارى

    آورده‌اند که سپاه دشمن بسيار بود و اينان اندک. جماعتي آهنگ گريز کردند. پسر نعره زد و گفت: اي مردان بکوشيد يا جامه زنان بپوشيد. سواران را به گفتن او تهور زيادت گشت و بيکبار حمله آوردند. شنيدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر يافتند. ملک سر و چشمش ببوسيد و در کنار گرفت و هر روز نظر بيش کرد تا وليعهد خويش کرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند؛ خواهر از غرفه بديد دريچه برهم زد. پسر دريافت و دست از طعام کشيد و گفت: محال است که هنرمندان بميرند و بي‌‌هنران جاي ايشان بگيرند.



    كس نيابد به زير سايه بوم
    ور هماى از جهان شود معدوم

    پدر را از اين حال آگهي دادند. برادرانش را بخواند و گوشمالي به واجب بداد. پس هريکي را از اطراف بلاد حصه معين کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست که ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى نگنجند.



    نيم نانى گر خورد مرد خدا
    بذل درويشان كند نيمى دگر

    ملك اقليمى بگيرد پادشاه
    همچنان در بند اقليمى دگر
    امضاء


  6. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    حکايت چهارم
    طايفة دزدان عرب بر سر کوهي نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعيت بلدان از مکايد ايشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب. بحکم آنکه ملاذي منيع از قلة کوهي گرفته بودند و ملجاة و ماواي خود ساخته. مدبران ممالک آن طرف در دفع مضت ايشان مشاورت همي‌کردند که اگر اين طايفه هم برين نسق روزگاري مداومت نمايند مقاومت ممتنع گردد.

    درختى كه اكنون گرفته است پاى
    به نيروى مردى برآيد ز جاى

    و گر همچنان روزگارى هلى
    به گردونش از بيخ بر نگسلى

    سر چشمه شايد گرفتن به بيل
    چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
    سخن بر اين مقرر شد که يکي به تجسس ايشان برگماشتند و فرصت نگاه مي‌داشتند تا وقتي که بر سر قومي رانده بودند و مقام خالي مانده، تني چند مردان واقعه ديدة جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند. شبانگاهي که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنيمت بنهادند. نخستين دشمني که بر سر ايشان تاختن آورد خواب بود . چندانکه پاسي از شب درگذشت.



    قرص خورشيد در سياهى شد
    يونس اندر دهان ماهى شد

    دلاورمردان از کمين بدر جستند و دست يکان‌يکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند. همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقا در آن ميان جواني بود ميوة عنفوان شبابش نورسيده و سبزة گلستان عذارش نودميده. يکي از وزرا پاي ‌تخت ملک را بوسه داد و روي شفاعت بر زمين نهاد و گفت: اين پسر هنوز از باغ زندگاني برنخورده و از ريعان جواني تمتع نيافته. توقع به کرم و اخلاق خداونديست که به بخشيدن خون او بربنده منت نهد ملک روي از اين سخن درهم کشيد و موافق راي بلندش نيامد و گفت:



    پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
    تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است

    نسل فساد اينان منقطع کردن اوليترست و بيخ ‌تبار ايشان برآوردن؛ كه آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و افعي کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نيست.



    ابر اگر آب زندگى بارد
    هرگز از شاخ بيد بر نخورى

    با فرومايه روزگار مبر
    کز نى بوريا شكر نخورى

    وزير، اين سخن بشنيد طوعا و کرها پسنديد و بر حسن راي ملک آفرين خواند و گفت آنچه خداوند دام ملکه فرمود عين حقيقت است كه اگر در صحبت آن بدان تربيت يافتي طبيعت ايشان گرفتي و يکي از ايشان شدي، اما بنده اميدوار است که در صحبت صالحان تربيت پذيرد و خوي خردمندان گيرد که هنوز طفلست و سيرت بغي و عناد در نهاد او متمکن نشده. و در خبرست كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه.



    پسر نوح با بدان بنشست
    خاندان نبوتش گم شد

    سگ اصحاب كهف روزى چند
    پى نيكان گرفت و مردم شد

    اين بگفت و طايفه‌اي از ندماي ملک با وي بشفاعت يار شدند تا ملک از سر خون او درگذشت و گفت: بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم.



    دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
    دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

    ديديم بسى، كه آب سرچشمه خرد
    چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد

    في الجمله پسر را بناز و نعمت برآوردند و استادان به تربيت او نصب کردند تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوکش در آموختند و در نظر همگان پسنديده آمد. باري وزير از شمايل او در حضرت ملک شمه‌اي مي‌گفت که تربيت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قديم از جبلت او بدر برده ملک را تبسم آمد و گفت:



    عاقبت گرگ زاده گرگ شود
    گرچه با آدمى بزرگ شود

    سالي دو برين برآمد. طايفة اوباش محلت بدو پيوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزير و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بي‌قياس برداشت و در مغارة دزدان بجاي پدر نشست و عاصي شد. ملک دست تحير به دندان گزيدن گرفت و گفت:



    شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى
    ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس

    باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
    در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

    زمين شوره سنبل بر نياورد
    در او تخم و عمل ضايع مگردان

    نكويى با بدان كردن چنان است
    كه بد كردن بجاى نيكمردان

    امضاء


  7. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    حکايت پنجم
    سرهنگ زاده‌اي را بر در سراي اغلمش ديدم که عقل و کياستي و فهم و فراستي زايدالوصف داشت. هم از عهد خردي آثار بزرگي در ناصيه او پيدا.

    بالاى سرش ز هوشمندى
    مى تافت ستاره بلندى

    في‌الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معني داشت؛ خردمندان گفته‌اند توانگرى به هنرست نه به مال و بزرگى به عقل است نه به سال.
    ابناي جنس او، بر منصب او حسد بردند و به خيانتي متهم کردند، و در کشتن او سعي بي‌فايده نمودند. دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست. ملک پرسيد: که موجب خصمي اينان در حق تو چيست؟ گفت: در سايه دولت خداوندي دام ملکه همگنانرا راضي کردم مگر حسود را که راضي نمي‌شود الا به زوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد.

    توانم آن كه نيازارم اندرون كسى
    حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است

    بمير تا برهى اى حسود كين رنجى است
    كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

    شوربختان به آرزو خواهند
    مقبلان را زوال نعمت و جاه

    گر نبيند به روز شب پره چشم
    چشمه آفتاب را چه گناه

    راست خواهى هزار چشم چنان
    كور، بهتر كه آفتاب سياه

    امضاء


  8. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    حکايت ششم
    يکي را از ملوک عجم حکايت کنند که دست تطاول به مال رعيت دراز کرده بود و جور و اذيت آغاز کرده، تا بجايي که خلق از مکايد فعلش بجهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت کم شد ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهي ماند و دشمنان زور آوردند.

    هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
    گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش

    بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
    لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش

    باري به مجلس او، در کتاب شاهنامه همي خواندند در زوال مملکت ضحاک و عهد فريدون. وزير ملک را پرسيد: هيچ توان دانستن که فريدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه بر او مملکت مقرر شد؟ گفت: آن چنان که شنيدي خلقي برو به تعصب گرد آمدند و تقويت کردند و پادشاهي يافت. گفت: اي ملک چو گرد آمدن خلقي موجب پادشاهيست تو مر خلق را پريشان براي چه مي‌کني مگر سر پادشاهي کردن نداري؟



    همان به كه لشكر به جان پرورى
    كه سلطان به لشكر كند سرورى

    ملک گفت: موجب گردآمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت: پادشاه را کرم بايد تا برو گرد آيند؛ و رحمت تا در پناه دولتش ايمن نشينند، و تو را اين هر دو نيست.



    نكند جور پيشه سلطانى
    كه نيايد ز گرگ چوپانى

    پادشاهى كه طرح ظلم افكند
    پاى ديوار ملك خويش بكند



    ملک را پند وزير ناصح، موافق طبع مخالف نيامد. روي ازين سخن درهم کشيد و به زندانش فرستاد. بسي برنيامد که بني عم سلطان بمنازعت خاستند و ملک پدر خواستند. قومي که از دست تطاول او بجان آمده بودند و پريشان شده بر ايشان گرد آمدند و تقويت کردند تا ملک از تصرف اين بدر رفت و بر آنان مقرر شد.


    پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست
    دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است

    با رعيت صلح كن وز جنگ خصم ايمن نشين
    زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است
    امضاء


  9. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    حکايت هفتم
    پادشاهي با غلامي عجمي در کشتي نشست و غلام ديگر دريا را نديده بود و محنت کشتي نيازموده، گريه و زاري درنهاد و لرزه براندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمي‌گرفت و عيش ملک ازو منغص بود، چاره ندانستند. حکيمي در آن کشتي بود. ملک را گفت: اگر فرمان دهي من او را به طريقي خامش گردانم. گفت: غايت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام به دريا انداختند؛ باري چند غوطه خورد، مويش را گرفتند و پيش کشتي آوردند به دو دست در سکان کشتي آويخت. چون برآمد به گوشه‌اي بنشست و قرار يافت. ملک را عجب آمد. پرسيد: درين چه حکمت بود ؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشيده بود و قدر سلامت کشتي نمي دانست؛ همچنين؛ قدر عافيت کسي داند که به مصيبتي گرفتار آيد.

    اى سير ترا نان جوين خوش ننمايد
    معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است

    حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
    از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است

    فرق است ميان آنكه يارش در بر
    با آنكه دو چشم انتظارش بر در
    امضاء


  10. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    حکايت هشتم
    هرمز را گفتند: وزيران پدر را چه خطا ديدي که بند فرمودي؟ گفت: خطايي معلوم نکردم! وليکن ديدم که مهابت من در دل ايشان بي‌کران است و بر عهد من اعتماد کلي ندارند. ترسيدم از بيم گزند خويش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفته‌اند:

    از آن كز تو ترسد بترس اى حكيم
    وگر با چنو صد بر آيى بجنگ

    از آن مار بر پاى راعى زند
    كه ترسد سرش را بكوبد به سنگ

    نبينى كه چون گربه عاجز شود
    برآرد به چنگال چشم پلنگ
    امضاء


  11. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    حکايت نهم
    يکي از ملوک عرب رنجور بود در حالت پيري و اميد زندگاني قطع کرده که سواري از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشاديم و دشمنان اسير آمدند و سپاه رعيت آن طرف بجملگي مطيع فرمان گشتند. ملک نفسي سرد برآورد و گفت: اين مژده مرا نيست دشمنانم راست يعني وارثان مملکت.

    بدين اميد به سر شد دريغ عمر عزيز
    كه آنچه در دلم است از درم فراز آيد

    اميد بسته برآمد ولى چه فايده زانك
    اميد نيست كه عمر گذشته باز آيد

    كوس رحلت بكوفت دست اجل
    اى دو چشمم وداع سر بكنيد

    اى كف دست و ساعد و بازو
    همه توديع يكدگر بكنيد

    بر من اوفتاده دشمن كام
    آخر اى دوستان گذر بكنيد

    روزگارم بشد به نادانى
    من نكردم شما حذر بكنيد
    امضاء


  12. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,567
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,103
    مورد تشکر
    7,882 در 2,472
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ •• گلستان سعدی باب اول ๑۩๑۞๑۩ ••

    حکايت دهم
    بربالين تربت يحيي پيغامبر عليه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که يکي از ملوک عرب که به بي‌انصافي منسوب بود اتفاقا به زيارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست.

    درويش و غنى بنده اين خاك و درند
    آنان كه غنى‌ترند محتاجترند

    آنگه مرا گفت: از آنجا که همت درويشانست و صدق معاملت ايشان خاطري همراه من کنند که از دشمني صعب انديشناکم. گفتمش: بر رعيت ضعيف رحمت کن تا از دشمن قوي زحمت نبيني.



    به بازوان توانا و قوت سر دست
    خطا‌ست پنجه مسكين ناتوان بشكست

    نترسد آنكه بر افتادگان نبخشايد
    كه گر ز پاى در آيد كسش نگيرد دست

    هر آنكه تخم بدى كشت و چشم نيكى داشت
    دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست

    زگوش پنبه برون آر و داد خلق بده
    و گر تو مى ندهى داد روز دادى هست

    بنى آدم اعضاى يكديگرند
    كه در آفرينش ز يك گوهرند

    چو عضوى به درد آورد روزگار
    دگر عضوها را نماند قرار

    تو كز محنت ديگران بى‌غمى
    نشايد كه نامت نهند آدمى
    امضاء


صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi