صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17

موضوع: ♥☻♥☻♥ ديوان غزليات شمس تبريزي) ♥☻♥☻♥

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پاسخ : ♥☻♥☻♥ ديوان غزليات شمس تبريزي) ♥☻♥☻♥




    ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
    ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها

    ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس
    ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا

    ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش
    پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی

    ای جویبار راستی از جوی یار ماستی
    بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا

    ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش
    ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پاسخ : ♥☻♥☻♥ ديوان غزليات شمس تبريزي) ♥☻♥☻♥




    ای باد بی‌آرام ما با گل بگو پیغام ما
    کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا

    ای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتری
    شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرینتر وفا

    رخ بر رخ شکر بنه لذت بگیر و بو بده
    در دولت شکر بجه از تلخی جور فنا

    اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر
    از گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجا

    با خار بودی همنشین چون عقل با جانی قرین
    بر آسمان رو از زمین منزل به منزل تا لقا

    در سر خلقان می‌روی در راه پنهان می‌روی
    بستان به بستان می‌روی آن جا که خیزد نقش‌ها

    ای گل تو مرغ نادری برعکس مرغان می‌پری
    کامد پیامت زان سری پرها بنه بی‌پر بیا

    ای گل تو این‌ها دیده‌ای زان بر جهان خندیده‌ای
    زان جامه‌ها بدریده‌ای ای کربز لعلین قبا

    گل‌های پار از آسمان نعره زنان در گلستان
    کای هر که خواهد نردبان تا جان سپارد در بلا

    هین از ترشح زین طبق بگذر تو بی‌ره چون عرق
    از شیشه گلابگر چون روح از آن جام سما

    ای مقبل و میمون شما با چهره گلگون شما
    بودیم ما همچون شما ما روح گشتیم الصلا

    از گلشکر مقصود ما لطف حقست و بود ما
    ای بود ما آهن صفت وی لطف حق آهن ربا

    آهن خرد آیینه گر بر وی نهد زخم شرر
    ما را نمی‌خواهد مگر خواهم شما را بی‌شما

    هان ای دل مشکین سخن پایان ندارد این سخن
    با کس نیارم گفت من آن‌ها که می‌گویی مرا

    ای شمس تبریزی بگو سر شهان شاه خو
    بی حرف و صوت و رنگ و بو بی‌شمس کی تابد ضیا





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 28-09-2010 در ساعت 14:29
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پاسخ : ♥☻♥☻♥ ديوان غزليات شمس تبريزي) ♥☻♥☻♥




    ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
    افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا

    گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
    مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا

    ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
    زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا

    ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده
    ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا

    این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد
    سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما

    دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله
    امروز می در می‌دهد تا برکند از ما قبا

    ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
    خوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجا

    هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی
    خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا

    عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان
    هر دم تجلی می‌رسد برمی‌شکافد کوه را

    یک پاره اخضر می‌شود یک پاره عبهر می‌شود
    یک پاره گوهر می‌شود یک پاره لعل و کهربا

    ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
    ای که چه باد خورده‌ای ما مست گشتیم از صدا

    ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای
    گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 28-09-2010 در ساعت 15:07
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پاسخ : ♥☻♥☻♥ ديوان غزليات شمس تبريزي) ♥☻♥☻♥






    ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را
    باخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش را

    تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را
    بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را

    با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود
    ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را

    چون جلوه مه می‌کنی وز عشق آگه می‌کنی
    با ما چه همره می‌کنی چیزی بده درویش را

    درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان
    نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را

    هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی
    هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را

    تلخ از تو شیرین می‌شود کفر از تو چون دین می‌شود
    خار از تو نسرین می‌شود چیزی بده درویش را

    جان من و جانان من کفر من و ایمان من
    سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را

    ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن
    منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را

    امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولان کنم
    بر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را

    امروز گویم چون کنم یک باره دل را خون کنم
    وین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را

    تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی
    خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را

    جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم
    تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند
    چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند

    اول نماید مار کر آخر بود گنج گهر
    شیرین شهی کاین تلخ را در دم نکوآیین کند

    دیوی بود حورش کند ماتم بود سورش کند
    وان کور مادرزاد را دانا و عالم بین کند

    تاریک را روشن کند وان خار را گلشن کند
    خار از کفت بیرون کشد وز گل تو را بالین کند

    بهر خلیل خویشتن آتش دهد افروختن
    وان آتش نمرود را اشکوفه و نسرین کند

    روشن کن استارگان چاره گر بیچارگان
    بر بنده او احسان کند هم بند را تحسین کند

    جمله گناه مجرمان چون برگ دی ریزان کند
    در گوش بدگویان خود عذر گنه تلقین کند

    گوید بگو یا ذا الوفا اغفر لذنب قد هفا
    چون بنده آید در دعا او در نهان آمین کند

    آمین او آنست کو اندر دعا ذوقش دهد
    او را برون و اندرون شیرین و خوش چون تین کند

    ذوقست کاندر نیک و بد در دست و پا قوت دهد
    کاین ذوق زور رستمان جفت تن مسکین کند

    با ذوق مسکین رستمی بی‌ذوق رستم پرغمی
    گر ذوق نبود یار جان جان را چه باتمکین کند

    دل را فرستادم به گه کو تیز داند رفت ره
    تا سوی تبریز وفا اوصاف شمس الدین کند



    امضاء


  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
    انا فتحنا الصلا بازآ ز بام از در درآ

    ای بحر پرمرجان من والله سبک شد جان من
    این جان سرگردان من از گردش این آسیا

    ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله
    اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا

    نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو
    از چون مگو بی‌چون برو زیرا که جان را نیست جا

    گر قالبت در خاک شد جان تو بر افلاک شد
    گر خرقه تو چاک شد جان تو را نبود فنا

    از سر دل بیرون نه‌ای بنمای رو کایینه‌ای
    چون عشق را سرفتنه‌ای پیش تو آید فتنه‌ها

    گویی مرا چون می‌روی گستاخ و افزون می‌روی
    بنگر که در خون می‌روی آخر نگویی تا کجا

    گفتم کز آتش‌های دل بر روی مفرش‌های دل
    می غلط در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا

    هر دم رسولی می‌رسد جان را گریبان می‌کشد
    بر دل خیالی می‌دود یعنی به اصل خود بیا

    دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو
    نعره زنان کان اصل کو جامه دران اندر وفا




    امضاء


  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را
    باخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش را
    تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را
    بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را
    با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود
    ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را
    چون جلوه مه می‌کنی وز عشق آگه می‌کنی
    با ما چه همره می‌کنی چیزی بده درویش را
    درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان
    نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را
    هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی
    هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را
    تلخ از تو شیرین می‌شود کفر از تو چون دین می‌شود
    خار از تو نسرین می‌شود چیزی بده درویش را
    جان من و جانان من کفر من و ایمان من
    سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را
    ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن
    منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را
    امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولان کنم
    بر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را
    امروز گویم چون کنم یک باره دل را خون کنم
    وین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را
    تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی
    خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را
    جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم
    تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را




    امضاء


صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi