صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 27 , از مجموع 27

موضوع: ديوان غزليات عطار نيشابوري

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    (♥) سوختی جانم چه می‌سازی مرا (♥)

    سوختی جانم چه می‌سازی مرا
    بر سر افتادم چه می‌تازی مرا
    در رهت افتاده‌ام بر بوی آنک
    بوک بر گیری و بنوازی مرا
    لیک می‌ترسم که هرگز تا ابد
    بر نخیزم گر بیندازی مرا
    بندهٔ بیچاره گر می‌بایدت
    آمدم تا چاره‌ای سازی مرا
    چون شدم پروانهٔ شمع رخت
    همچو شمعی چند بگدازی مرا
    گرچه با جان نیست بازی درپذیر
    همچو پروانه به جانبازی مرا
    تو تمامی من نمی‌خواهم وجود
    وین نمی‌باید به انبازی مرا
    سر چو شمعم بازبر یکبارگی
    تا کی از ننگ سرافرازی مرا
    دوش وصلت نیم شب در خواب خوش
    کرد هم خلوت به دمسازی مرا
    تا که بر هم زد وصالت غمزه‌ای
    کرد صبح آغاز غمازی مرا
    چو ز تو آواز می‌ندهد فرید
    تا دهی قرب هم آوازی مرا



    امضاء




  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    (♥) گر سیر نشد تو را دل از ما (♥)


    گر سیر نشد تو را دل از ما
    یک لحظه مباش غافل از ما
    در آتش دل بسر همی گرد
    مانندهٔ مرغ بسمل از ما
    تر می‌گردان به خون دیده
    هر روز هزار منزل از ما
    چون ابر بهاری می‌گری زار
    تا خاک ز خون کنی گل از ما
    آخر به چه میل همچو خامان
    که گاه بگیردت دل از ما
    یا در غم ما تمام پیوند
    یا رشتهٔ عشق بگسل از ما
    مگریز ز ما اگرچه نامد
    جز رنج و بلات حاصل از ما
    کز هر رنجی گشاده گردد
    صد گنج طلسم مشکل از ما
    عطار در این مقام چون است
    دیوانهٔ عشق و عاقل از ما



    امضاء



  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی
    رنج جهان کشیدی گنج جهان ندیدی

    هرچند جهد کردی کاری به سر نبردی
    چندان که پیش رفتی ره را کران ندیدی

    زان گوهری که گردون از عشق اوست گردان
    قانع شدی به نامی اما نشان ندیدی

    مرد شنو چه باشی مردانه رو سخن دان
    چه حاصل از شنیدن چون در عیان ندیدی

    می‌دان که روز معنی بیرون پرده مانی
    گر در درون پرده خود را نهان ندیدی

    آن نافه‌ای که جستی هم با تو در گلیم است
    تو از سیه گلیمی بویی از آن ندیدی

    گر جان بر او فشانی صد جان عوض ستانی
    بر جان مگرد چندین انگار جان ندیدی

    عمری بپروریدی این نفس سگ صفت را
    چه سود چون ز مکرش یک‌دم امان ندیدی

    نا آزموده گفتی هستم چنان که باید
    لیکن چو آزمودی هرگز چنان ندیدی

    افسوس می‌خورم من کافسوس خواره‌ای را
    جز هم‌نفس نگفتی جز مهربان ندیدی

    تو مرغ بام عرشی در قعر چاه مانده
    هم در زمین بمردی هم آسمان ندیدی

    آخر چو شیر مردان بر پر ز چاه و رفتی
    انگار نفس سگ را در خاکدان ندیدی

    دل را به باد دادی وانگه به کام این سگ
    یک‌پاره نان نخوردی یک استخوان ندیدی

    عطار در غم خود عمرت به آخر آمد
    چه سود کز غم خود غیر از زیان ندیدی





    امضاء



  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    جهت را پرده زد در زیر پا شَق

    به نور قرب، واصل گشت مطلق

    فضایی دید از اغیار، خالی

    بری از جنس هر سفلی و عالی

    محلْ نابوده اندر وی محل را

    ابد همدم در آن وادی ازل را

    شنید از هر دری آن مطلع نور

    حکایت ها ز امداد زبان، دور

    وحشی، «ناظر و منظور»

    در آن جای، کاندیشه تا دیده جای

    درود از محمّد، قبول از خدای

    کلامی که بی آلتْ آمد شنید

    لقایی که آن دیدنی بود دید

    چنان دید کز حضرت ذوالجلال

    نه زان سو جهتْ بد، نه زین سو خیال




    امضاء



  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    سحرگاهی شدم سوی خرابات
    که رندان را کنم دعوت به طامات
    عصا اندر کف و سجاده بر دوش
    که هستم زاهدی صاحب کرامات
    خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
    بگو تا خود چه کار است از مهمات
    بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
    اگر توبه کنی یابی مراعات
    مرا گفتا برو ای زاهد خشک
    که تر گردی ز دردی خرابات
    اگر یک قطره دردی بر تو ریزم
    ز مسجد بازمانی وز مناجات
    برو مفروش زهد و خودنمائی
    که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
    کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
    که در کعبه کند بت را مراعات
    بگفت این و یکی دردی به من داد
    خرف شد عقلم و رست از خرافات
    چو من فانی شدم از جان کهنه
    مرا افتاد با جانان ملاقات
    چو از فرعون هستی باز رستم
    چو موسی می‌شدم هر دم به میقات
    چو خود را یافتم بالای کونین
    چو دیدم خویشتن را آن مقامات
    برآمد آفتابی از وجودم
    درون من برون شد از سماوات
    بدو گفتم که ای دانندهٔ راز
    بگو تا کی رسم در قرب آن ذات
    مرا گفتا که ای مغرور غافل
    رسد هرگز کسی هیهات هیهات
    بسی بازی ببینی از پس و پیش
    ولی آخر فرومانی به شهمات
    همه ذرات عالم مست عشقند
    فرومانده میان نفی و اثبات
    در آن موضع که تابد نور خورشید
    نه موجود و نه معدوم است ذرات
    چه می‌گویی تو ای عطار آخر
    که داند این رموز و این اشارات




    امضاء



  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    حکایت سیمرغ از عطار نیشابوری


    ابتدای کار سیمرغ ای عجب


    جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم شب



    در میان چین فتاد از وی پری



    لاجرم پر شورشد هر کشوری




    هر کسی نقشی از آن پر برگرفت



    هرک دید آن نقش کاری درگرفت




    آن پر اکنون در نگارستان چینست



    اطلبو العلم و لو بالصین ازینست




    گر نگشتی نقش پر او عیان



    این همه غوغا نبودی در جهان




    این همه آثار صنع از فر اوست



    جمله انمودار نقش پر اوست




    چون نه سر پیداست وصفش رانه بن



    نیست لایق بیش ازین گفتن سخن




    هرک اکنون از شما مرد رهید



    سر به راه آرید و پا اندرنهید




    جملهٔ مرغان شدند آن جایگاه



    بی‌قرار از عزت آن پادشاه




    شوق او در جان ایشان کار کرد



    هر یکی بی صبری بسیار کرد




    عزم ره کردند و در پیش آمدند



    عاشق او دشمن خویش آمدند




    لیک چون ره بس دراز و دور بود



    هرکسی از رفتنش رنجور بود




    گرچه ره را بود هر یک کار ساز



    هر یکی عذری دگر گفتند باز




    شیخ فریدالدین عطار

    امضاء



  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    سحرگاهی شدم سوی خرابات
    که رندان را کنم دعوت به طامات
    عصا اندر کف و سجاده بر دوش
    که هستم زاهدی صاحب کرامات
    خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
    بگو تا خود چه کار است از مهمات
    بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
    اگر توبه کنی یابی مراعات
    مرا گفتا برو ای زاهد خشک
    که تر گردی ز دردی خرابات
    اگر یک قطره دردی بر تو ریزم
    ز مسجد بازمانی وز مناجات
    برو مفروش زهد و خودنمائی
    که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
    کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
    که در کعبه کند بت را مراعات
    بگفت این و یکی دردی به من داد
    خرف شد عقلم و رست از خرافات
    چو من فانی شدم از جان کهنه
    مرا افتاد با جانان ملاقات
    چو از فرعون هستی باز رستم
    چو موسی می‌شدم هر دم به میقات
    چو خود را یافتم بالای کونین
    چو دیدم خویشتن را آن مقامات
    برآمد آفتابی از وجودم
    درون من برون شد از سماوات
    بدو گفتم که ای دانندهٔ راز
    بگو تا کی رسم در قرب آن ذات
    مرا گفتا که ای مغرور غافل
    رسد هرگز کسی هیهات هیهات
    بسی بازی ببینی از پس و پیش
    ولی آخر فرومانی به شهمات
    همه ذرات عالم مست عشقند
    فرومانده میان نفی و اثبات
    در آن موضع که تابد نور خورشید
    نه موجود و نه معدوم است ذرات
    چه می‌گویی تو ای عطار آخر
    که داند این رموز و این اشارات




    امضاء


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi