صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27

موضوع: ديوان غزليات عطار نيشابوري

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ديوان غزليات عطار نيشابوري






    چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را
    سجاده زاهدان را درد و قمار ما را
    جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان
    آن نیست جای رندان با آن چکار ما را
    گر ساقیان معنی با زاهدان نشینند
    می زاهدان ره را درد و خمار ما را
    درمانش مخلصان را دردش شکستگان را
    شادیش مصلحان را غم یادگار ما را
    ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی
    کز هرچه بود در ما برداشت یار ما را
    آمد خطاب ذوقی از هاتف حقیقت
    کای خسته چون بیابی اندوه زار ما را
    عطار اندرین ره اندوهگین فروشد
    زیرا که او تمام است انده گسار ما را






  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عطار نيشابوري






    ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را
    ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را
    سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
    به بلبل می‌برد از گل صبا صد گونه بشری را
    کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
    برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را
    گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی
    بسوزی خرقه‌ی دعوی بیابی نور معنی را
    دل از ما می‌کند دعوی سر زلفت به صد معنی
    چو دل‌ها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را
    به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم
    اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را
    نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد
    نماید زینت و رونق نگارستان مانی را
    دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید
    نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را
    شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت
    اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را






  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عطار نيشابوري





    ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
    من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
    جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر
    چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا
    ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
    نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
    گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
    پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
    گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
    تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
    چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست
    دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا
    جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
    جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا





  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عطار نيشابوري





    گفتم اندر محنت و خواری مرا
    چون ببینی نیز نگذاری مرا
    بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
    دست ندهد جز به دشواری مرا
    از می عشقت چنان مستم که نیست
    تا قیامت روی هشیاری مرا
    گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست
    دل تو را باد و جگرخواری مرا
    از تو نتوانم که فریاد آورم
    زآنکه در فریاد می‌ناری مرا
    گر بنالم زیر بار عشق تو
    بار بفزایی به سر باری مرا
    گر زمن بیزار گردد هرچه هست
    نیست از تو روی بیزاری مرا
    از من بیچاره بیزاری مکن
    چون همی بینی بدین زاری مرا
    گفته بودی کاخرت یاری دهم
    چون بمردم کی دهی یاری مرا
    پرده بردار و دل من شاد کن
    در غم خود تا به کی داری مرا
    چبود از بهر سگان کوی خویش
    خاک کوی خویش انگاری مرا
    مدتی خون خوردم و راهم نبود
    نیست استعداد بیزاری مرا
    نی غلط گفتم که دل خاکی شدی
    گر نبودی از تو دلداری مرا
    مانع خود هم منم در راه خویش
    تا کی از عطار و عطاری مرا






  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عطار نيشابوري





    سوختی جانم چه می‌سازی مرا
    بر سر افتادم چه می‌تازی مرا
    در رهت افتاده‌ام بر بوی آنک
    بوک بر گیری و بنوازی مرا
    لیک می‌ترسم که هرگز تا ابد
    بر نخیزم گر بیندازی مرا
    بنده‌ی بیچاره گر می‌بایدت
    آمدم تا چاره‌ای سازی مرا
    چون شدم پروانه‌ی شمع رخت
    همچو شمعی چند بگدازی مرا
    گرچه با جان نیست بازی درپذیر
    همچو پروانه به جانبازی مرا
    تو تمامی من نمی‌خواهم وجود
    وین نمی‌باید به انبازی مرا
    سر چو شمعم بازبر یکبارگی
    تا کی از ننگ سرافرازی مرا
    دوش وصلت نیم شب در خواب خوش
    کرد هم خلوت به دمسازی مرا
    تا که بر هم زد وصالت غمزه‌ای
    کرد صبح آغاز غمازی مرا
    چو ز تو آواز می‌ندهد فرید
    تا دهی قرب هم آوازی مرا





  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عطار نيشابوري





    گر سیر نشد تو را دل از ما
    یک لحظه مباش غافل از ما
    در آتش دل بسر همی گرد
    ماننده‌ی مرغ بسمل از ما
    تر می‌گردان به خون دیده
    هر روز هزار منزل از ما
    چون ابر بهاری می‌گری زار
    تا خاک ز خون کنی گل از ما
    آخر به چه میل همچو خامان
    که گاه بگیردت دل از ما
    یا در غم ما تمام پیوند
    یا رشته‌ی عشق بگسل از ما
    مگریز ز ما اگرچه نامد
    جز رنج و بلات حاصل از ما
    کز هر رنجی گشاده گردد
    صد گنج طلسم مشکل از ما
    عطار در این مقام چون است
    دیوانه‌ی عشق و عاقل از ما






  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    تا درین زندان فانی زندگانی باشدت
    کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت
    این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان
    این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت
    کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن
    تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت
    روزکی چندی چو مردان صبر کن در رنج و غم
    تا که بعداز رنج گنج شایگانی باشدت
    روی خود را زعفرانی کن به بیداری شب
    تا به روز حشر روی ارغوانی باشدت
    گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار
    عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت
    صبحدم درهای دولتخانه‌ها بگشاده‌اند
    عرضه کن گر آن زمان راز نهانی باشدت
    تا کی از بی حاصلی ای پیرمرد بچه طبع
    در هوای نفس مستی و گرانی باشدت
    از تن تو کی شود این نفس سگ سیرت برون
    تا به صورت خانهٔ تن استخوانی باشدت
    گر توانی کشت این سگ را به شمشیر ادب
    زان پس ار تو دولتی جویی نشانی باشدت
    گر بمیری در میان زندگی عطاروار
    چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت



    امضاء



  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    (♥) ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را (♥)


    ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را
    ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را
    سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
    به بلبل می‌برد از گل صبا صد گونه بشری را
    کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
    برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را
    گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی
    بسوزی خرقهٔ دعوی بیابی نور معنی را
    دل از ما می‌کند دعوی سر زلفت به صد معنی
    چو دل‌ها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را
    به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم
    اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را
    نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد
    نماید زینت و رونق نگارستان مانی را
    دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید
    نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را
    شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت
    اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را



    امضاء



  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    (♥) گفتم اندر محنت و خواری مرا (♥)

    گفتم اندر محنت و خواری مرا
    چون ببینی نیز نگذاری مرا
    بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
    دست ندهد جز به دشواری مرا
    از می عشقت چنان مستم که نیست
    تا قیامت روی هشیاری مرا
    گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست
    دل تو را باد و جگرخواری مرا
    از تو نتوانم که فریاد آورم
    زآنکه در فریاد می‌ناری مرا
    گر بنالم زیر بار عشق تو
    بار بفزایی به سر باری مرا
    گر زمن بیزار گردد هرچه هست
    نیست از تو روی بیزاری مرا
    از من بیچاره بیزاری مکن
    چون همی بینی بدین زاری مرا
    گفته بودی کاخرت یاری دهم
    چون بمردم کی دهی یاری مرا
    پرده بردار و دل من شاد کن
    در غم خود تا به کی داری مرا
    چبود از بهر سگان کوی خویش
    خاک کوی خویش انگاری مرا
    مدتی خون خوردم و راهم نبود
    نیست استعداد بیزاری مرا
    نی غلط گفتم که دل خاکی شدی
    گر نبودی از تو دلداری مرا
    مانع خود هم منم در راه خویش
    تا کی از عطار و عطاری مرا



    امضاء



  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    (♥) گر سیر نشد تو را دل از ما (♥)


    گر سیر نشد تو را دل از ما
    یک لحظه مباش غافل از ما
    در آتش دل بسر همی گرد
    مانندهٔ مرغ بسمل از ما
    تر می‌گردان به خون دیده
    هر روز هزار منزل از ما
    چون ابر بهاری می‌گری زار
    تا خاک ز خون کنی گل از ما
    آخر به چه میل همچو خامان
    که گاه بگیردت دل از ما
    یا در غم ما تمام پیوند
    یا رشتهٔ عشق بگسل از ما
    مگریز ز ما اگرچه نامد
    جز رنج و بلات حاصل از ما
    کز هر رنجی گشاده گردد
    صد گنج طلسم مشکل از ما
    عطار در این مقام چون است
    دیوانهٔ عشق و عاقل از ما



    امضاء



صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi